کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اون
لغتنامه دهخدا
اون . (ع اِ) ج ِ اِوان . صفه ٔ بزرگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ایوان .
-
اون
لغتنامه دهخدا
اون . [ ] (ترکی ، اِ) آواز. (شرفنامه ٔ منیری ).
-
اون
لغتنامه دهخدا
اون . [ اَ ] (ع اِ مص ) تن آسایی . || نرمی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || (ص ، اِ) آرام و نرم . (ناظم الاطباء). || آهسته . || رفتار. || یک گوشه ٔ خرجین . || (مص ) آهسته و نرم و آرام رفتن . (منتهی الارب ). (ناظم الاطباء). آهستگی و چربی کردن . (تا...
-
اون
لغتنامه دهخدا
اون . [ اَ وَ ] (ع اِ) هنگام . (منتهی الارب ). ج ، آونة. (منتهی الارب ).
-
اون
لغتنامه دهخدا
اون . [ اِ وَ ] (ع اِ) هنگام . (منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
آون
لغتنامه دهخدا
آون . [ وَ ] (ص ، اِ) مخفف آونگ . نگون . معلق . آویزان . آویخته . دروا.- آون کردن میوه ؛ به آونگ کردن آن : همه مردم از دانه خرمن کنندز انگور دوشاب و آون کنند. شمسی (یوسف وزلیخا).
-
آون
لغتنامه دهخدا
آون . [ وِ ] (اِ) در لهجه ٔ عرب اندلس «ابن » بوده و از اینرو کنیه ها مَبْدُوّ بابن عربی که از آن طریق داخل مغرب شده است بهمان صورت باقیست : آون پاس بجای ابن باجه .
-
آون پاس
لغتنامه دهخدا
آون پاس . [ وِم ْ ] (اِخ ) آوِمْپاس . مصحف نام ابن باجه ، نزد مردم اروپا.
-
تیموله اون
لغتنامه دهخدا
تیموله اون . [ م ُ ل ِ اُ ] (اِخ ) از سران دولت یونان قدیم (410-336 ق .م .) و آزادکننده ٔ سیراکوس است . وی به قانون و آزادی بحدی عشق می ورزید که برادرش را محکوم به مرگ کرد. (از لاروس ). رجوع به قاموس الاعلام ترکی ذیل کلمه ٔ تیمولیون شود.
-
واژههای همآوا
-
عون
لغتنامه دهخدا
عون . (ع اِ) ج ِ عانة. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به عانة شود. || ج ِ عُوان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عوان شود.- ابوعون ؛ خرما. (از اقرب الموارد) (آنندراج ).- || نمک ، چون در خوردن طعام از آن کمک میگیرند. (از اقرب الموارد).
-
عون
لغتنامه دهخدا
عون . [ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی جحیفة. رجوع به ابوحفص شود.
-
عون
لغتنامه دهخدا
عون . [ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ. تابعی بود. (منتهی الارب ).
-
عون
لغتنامه دهخدا
عون . [ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن جعفر طیار. فرزند عبداﷲ بود از زینب بنت علی (ع ). رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 436 شود.