کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اولی تر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
عقول اولی
لغتنامه دهخدا
عقول اولی . [ ع ُ ل ِ لا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از عقول عشره که حق تعالی اول از همه عالم آن ده فرشتگان را پیدا ساخت ، و این قول حکمای هند است . (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). رجوع به عقول عشرة شود : ترا شرایط تقدیم جمع باد چنان که ابتدا به...
-
علت اولی
لغتنامه دهخدا
علت اولی . [ ع ِل ْ ل َ ت ِ لا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عقل اول و ذات خدای تعالی . (فرهنگ اصطلاحات فلسفی ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : بسان علت اولی سخن ران ای سنائی زآن که تا چون زاده ٔ ثانی بقای جاودان بینی .سنائی .
-
جاهلیت اولی
لغتنامه دهخدا
جاهلیت اولی . [ هَِ لی ی َ ت ِ لا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نادانی اول . نادانیی که در پیش بود: میان مفسران در مقصود از جاهلیت اولی اختلاف است ؛ برخی آنرا زمان ولادت ابراهیم دانند که زنان لباس از لؤلؤ میپوشیدند و در میان مردها بگردش میپرداختند و خو...
-
اولی بیگ
لغتنامه دهخدا
اولی بیگ . [ اُ ب َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان بزینه رود بخش قیدار شهرستان زنجان . سکنه ٔ آن 459 تن وآب آن از چشمه و محصول آن غلات دیمی و شغل زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
بش اولی
لغتنامه دهخدا
بش اولی . [ ب ِ اِوْ ] (اِخ ) دهی از دهستان کوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس . سکنه 150تن . آب از رودخانه تنک راه . محصول برنج ، غلات ، حبوب و صیفی . شغل اهالی زراعت و گله داری ، صنایع دستی ، بافت پارچه های ابریشمین و نمدمالی . (از فرهنگ جغرافیایی ...
-
فاعتبروا یا اولی الابصار
لغتنامه دهخدا
فاعتبروا یا اولی الابصار. [فَعْ ت َ ب ِ رو یا اُ لِل ْ اَ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ امری ) در مقام شگفتی از چیزی یا کاری یا گفتاری بر زبان رانند. پس عبرت گیرید ای دارندگان چشم (بینایان ).
-
فاعتبروا یا اولی الالباب
لغتنامه دهخدا
فاعتبروا یا اولی الالباب . [ فَعْ ت َ ب ِ رو یا اُلِل ْ اَ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ امری ) مانند عبارت بالا به کار رود. و معنی آن ، عبرت گیرید ای صاحبان عقل .
-
قیاس بطریق اولی
لغتنامه دهخدا
قیاس بطریق اولی . [ س ِ ب ِ طَ ق ِ اَ / اُو لا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح فقه ) رجوع به قیاس اولویت شود.
-
اصحاب عقبه ٔ اولی
لغتنامه دهخدا
اصحاب عقبه ٔ اولی . [ اَ ب ِ ع َ ق َ ب َ ی ِ لا ] (اِخ ) مقریزی ذیل اصحاب عقبه ٔ اولی آرد: آنگاه پیامبر (ص ) در عقبه ٔ منی هنگام موسم با شش تن ملاقات کرد که همه ٔآنان از خزرج بشمار میرفتند و به تراشیدن سر خود مشغول بودند. پیامبر نزد آنان بنشست و آنان...
-
واژههای همآوا
-
اولیتر
لغتنامه دهخدا
اولیتر. [ اَ لا ت َ ] (ص تفضیلی ) (اولی + تر) سزاوارتر و بهتر. (ناظم الاطباء) : ایزد او را از پی سالاری ملک آفریدزو که اولیتر بگنج و لشکر و تاج و نگین . فرخی .ورگ زدن اندر این فصل [ بهار ] اولیتر از آن بود که اندر فصلهای دیگر. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). ...
-
جستوجو در متن
-
ارجح
لغتنامه دهخدا
ارجح . [ اَ ج َ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از رجحان . راجح تر. افضل . اولی . اقدم . بهتر. خوبتر. || چربنده تر. سنگین تر. مائل تر.
-
آرض
لغتنامه دهخدا
آرض . [ رَ ] (ع ن تف ) سزاوارتر. شایسته تر. اَلْیَق . اجدر. احری ̍. اولی ̍.
-
احری
لغتنامه دهخدا
احری . [ اَ را ] (ع ن تف ) سزاوارتر. الیق . اجدر. ارآی . شایسته تر. درخورتر. بسزاتر. اولی . احق . اصلح . اقمن : تا بر وجه اولی و احری ادا کرده آید. (چهارمقاله ).