کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اوق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اوق
لغتنامه دهخدا
اوق . [ اَ ] (ع مص ) گران شدن بوزن . (آنندراج ). || مشرف شدن بر چیزی . || مایل گردیدن به ... || شآمت آوردن به . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (اِمص ) گرانی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). || شآمت . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || (اِ) ج...
-
واژههای همآوا
-
عوق
لغتنامه دهخدا
عوق . (اِخ ) نام پدر عوج است ، و آنانکه آن را «عنق » گویند خطاست . (از منتهی الارب ). و رجوع به آنندراج و ناظم الاطباء و اقرب الموارد شود.
-
عوق
لغتنامه دهخدا
عوق . (اِخ ) نام موضعی است . (منتهی الارب ). جایگاهی است در بصره ، که بنام قبیله ای که در آنجاست خوانده شده است . || حیی است در یمن . || جایگاهی است در حجاز. (از معجم البلدان ).
-
عوق
لغتنامه دهخدا
عوق . (ع اِ) مانع خیر و بازدارنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). عَوق . (از اقرب الموارد). رجوع به عوق شود.
-
عوق
لغتنامه دهخدا
عوق . [ ع َ ] (اِخ ) موضعی است در حجاز، و برخی آن را به ضم «ع » خوانده اند، وبعضی دیگر ضم آن را غلط دانند. و عُوَق بر وزن «صُرَد» نیز خوانده شده است . (از منتهی الارب ). زمینی است در دیار غطفان بین نجد و خیبر. (از معجم البلدان ).
-
عوق
لغتنامه دهخدا
عوق . [ ع َ ] (ع مص ) بند کردن و بازداشتن و برگردانیدن و بر تأخیر و درنگ داشتن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). حبس کردن و بازداشتن و منع کردن وبند نمودن . (ناظم الاطباء). منع کردن و منصرف کردن وبه تأخیر واداشتن کسی در امری . (از اقرب الموارد). || م...
-
عوق
لغتنامه دهخدا
عوق . [ ع َ ] (ع ص ) مرد بی خیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). مردی که در او خیری نباشد. (از اقرب الموارد). || آنکه از خیر بازدارد مردم را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). بازدارنده ٔ از خیر. (ناظم الاطباء). || (اِ) خم واد...
-
عوق
لغتنامه دهخدا
عوق . [ ع َ وَ ] (اِخ ) بطنی است از عبدقیس . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). از آن بطن است منذربن مالک و محمدبن سنان عوفی . (از منتهی الارب ).
-
عوق
لغتنامه دهخدا
عوق . [ ع َ وَ ] (ع اِمص ) گرسنگی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جوع . (از اقرب الموارد).
-
عوق
لغتنامه دهخدا
عوق . [ ع َ وِ ] (ع ص ) بازدارنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بازدارنده از خیر و ممانعت کننده . (ناظم الاطباء). || مرد درنگ کننده . (از اقرب الموارد). عِوَق . (اقرب الموارد). || رجل عوق لَوِق ؛ مرد گول شرمگین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد گول و ا...
-
عوق
لغتنامه دهخدا
عوق . [ ع ِ وَ ] (ع ص ) مرد بازدارنده از نیکی و حاجت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || درنگی کننده و بر درنگ دارنده .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عَوِق . (اقرب الموارد). رجوع به عَوِق شود.
-
عوق
لغتنامه دهخدا
عوق . [ ع ُ وَ ] (اِخ ) موضعی است در حجاز، که آن را عَوق نیز خوانند. (منتهی الارب ). رجوع به عَوق شود.
-
عوق
لغتنامه دهخدا
عوق . [ ع ُ وَ ] (ع ص ) مرد بازدارنده از نیکی و حاجت ، و درنگی کننده و بر درنگ دارنده و مانع و بازدارنده از هر چیزی . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). عائق . (اقرب الموارد). || بددل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد بددل و ترسو. (ناظم الاط...
-
عوق
لغتنامه دهخدا
عوق . [ ع ُوْ وَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عائق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عائق شود. || بازدارنده مردم رااز حاجت خود، و یا جبان و ترسو و بددل . (از اقرب الموارد). و رجوع به منتهی الارب و ناظم الاطباء شود. || آنکه پیوسته امور او را از نیاز بازدار...