کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اوستام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اوستام
لغتنامه دهخدا
اوستام . (اِ) استام . یراق زین و لگام اسب . (برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (انجمن آرا) : چون برآهختی ز تن شرم ای پسریافتی دیبا واسب و اوستام . ناصرخسرو. || ستون و عمود. || پشتی و حامی . (ناظم الاطباء). || امین و مردم معتمد و معتبر. || اعتماد. (نا...
-
جستوجو در متن
-
یهر
لغتنامه دهخدا
یهر. [ ی َ هََ ] (ترکی ،اِ) زین برگ و ساز اسب . اوستام . (یادداشت مؤلف ).- یهرپوش ؛ زین پوش . زین پوش اسب . (یادداشت مؤلف ).
-
اوستان
لغتنامه دهخدا
اوستان . (اِ) آستانه ٔ درخانه . (ناظم الاطباء). آستانه . (هفت قلزم ). || ساخت و یراق زین . یراق زین . || لگام اسب . (ناظم الاطباء) (هفت قلزم ). لجام اسب . (برهان ). || مردم معتبر. (ناظم الاطباء). مردم امین و معتمد. (هفت قلزم ) (برهان ). رجوع به اوستا...
-
برآهختن
لغتنامه دهخدا
برآهختن . [ ب َ هَِ ت َ ] (مص مرکب ) مخفف برآهیختن . برکشیدن باشد مطلقا. (برهان ) (آنندراج ). آختن : برآهخت پس تیغ تیز از نیام بغرید چون شیر و برگفت نام . فردوسی .چون برآهختی ز تن شرم ای پسریافتی دیبا و اسب و اوستام . ناصرخسرو.بفکن سپر چو تیغ برآهخت ...
-
ستام
لغتنامه دهخدا
ستام . [ س ِ ] (اِ) ساخت و یراق زین اسب مطلقاً، لجام و سرافسار محلی بزر و نقره . (برهان ).ساخت زین یعنی لجام و یراق زین اسب محلی بزر و نقره . (انجمن آرا). ساخت مرکب . (رشیدی ). زیوری است که به اسب تعلق دارد. (غیاث ). استام . اوستام : بر اسبی نشانده س...
-
استام
لغتنامه دهخدا
استام . [اُ ] (اِ) ستام . (جهانگیری ). اوستام . ساخت . زین و یراق اسپ از طلا و نقره . (برهان ) (سروری ) : نکورنگ اسبان با سیم و زربه استامها در نشانده گهر. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 1504 س 13).گوزن و گور که استام زر نمیخواهندز بند و قید و غل و بار پ...
-
یراق
لغتنامه دهخدا
یراق . [ ی َ ] (ترکی ، اِ) سلاح . (یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء). اسلحه ٔ سپاه مثل شمشیر و سپر و تیر و کمان و غیره . (غیاث ) (آنندراج ) : در مجلس عام در صف قورچیان یراق ... ایستاده می شد. (تذکرةالملوک چ دبیرسیاقی ص 26). جای او [ دواتدار ] که می ایست...