کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اوسا علم اوستا عَلَم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
اوستا
لغتنامه دهخدا
اوستا. (اِ) اوستاد. استاد : هرکه گیرد پیشه ٔ بی اوستاریشخندی شد بشهر و روستا. مولوی . || (اِخ )اوستا. کتاب دینی زردشت : علم معنی از کتاب اوستاحاصلت ناید مکش چندین عنا.اسیری لاهیجی .
-
لواء
لغتنامه دهخدا
لواء. [ ل ِ ] (ع اِ) (در استعمال فارسی زبان بدون همزه آید) رایت . عَلَم . علم لشکر. (مهذب الاسماء). بند. علم بزرگ . (دهار). ام الرمح . درفش . بیرق . علم و آن کوچکتر است از رایت . درفش لشکرکشان . علم خرد. (منتهی الارب ). علم فوج و نشان لشکر. (غیاث ). ...
-
علم کردن
لغتنامه دهخدا
علم کردن . [ ع َ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برکشیدن تیغ و مانند آن . (آنندراج ) : زین ایمنم که تیغ جدایی علم کنی هر قطره خونم از تو جداگانه پر شده ست . نورالدین ظهوری (از آنندراج ). || مشهور کردن . سرشناس کردن . از میان جمع برآوردن . بر سر زبانها افکندن...
-
طراوه
لغتنامه دهخدا
طراوه . [طَ وَ / رِ ] (اِ) جامه ای باشد ابریشمی که بر سر سنان نیزه و علم بندند. (برهان ). جامه ٔ ابریشمی و رنگین که بر سر سنان نیزه و علم بندند و در مؤید بجای واو، دال مهمله نوشته . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). رجوع به فرهنگ شعوری ص 168 و طراده در معن...
-
اعلام
لغتنامه دهخدا
اعلام . [ اَ ](ع اِ) ج ِ عَلَم . علمهای فوج و بیرقها. (آنندراج ). ج ِ عَلَم ، درفش و پرچم . (منتهی الارب ). ج ِ عَلَم ، رایت . درفش . (از اقرب الموارد). علمها. درفشها. (ناظم الاطباء). تقول : هو من اعلام العلم الخافقة. (از اقرب الموارد). قلقشندی آرد: ...
-
توغ
لغتنامه دهخدا
توغ . (ترکی ، اِ) به معنی علم و نشان . (غیاث اللغات ). توق . چیزی است از عالم عَلَم که شکل پنجه بر سر آن نصب کنند و آن بر دو گونه است ، یکی چتر توق از عالم علم لیکن کوتاه تر از او که قطاسی چند برافزایند و دوم هم از آن عالم ، لیکن درازتر و در علمها ای...
-
علم
لغتنامه دهخدا
علم . [ ع َ ل َ ] (ع مص ) کفیده لب گردیدن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). شکافته شدن لب بالا،یا یکی از دو طرف آن . (از اقرب الموارد). || (اِمص ) شکافتگی در لب بالایین و یا در یکی از دو طرف آن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ل...
-
نیر
لغتنامه دهخدا
نیر. (ع اِ) نی و رشته چون مجتمع گردد. (منتهی الارب ). قصب و خیوط چون با هم آیند. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || نگار جامه . (منتهی الارب ). طراز جامه . (فرهنگ خطی ). عَلَم . (دهار) (منتهی الارب ). علم جامه . (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) (از...
-
نریمان
لغتنامه دهخدا
نریمان . [ ن َ ] (اِخ ) در اوستا: نئیره منه ، مرکب از دو جزو: نئیره به معنی نر، فحل + منه (= مناو) از ریشه ٔ من (اندیشیدن )؛ جمعاً یعنی نرمنش ، مردسرشت . در گزارش پهلوی این کلمه را به مرت منیشن ترجمه کرده اند و به تعبیر دیگر دلیر و پهلوان . این کلمه ...
-
رایت
لغتنامه دهخدا
رایت . [ ی َ ] (از ع ، اِ) رایة. رأیة. ازهری گفته است :عرب بدان همزه ندهد در صورتی که اصل آن همزه است ولی ابوعبید و اصمعی آنرا انکار کرده اند. (از اقرب الموارد). عَلَم . ج ، رایات . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ورق 3). علامت . بیرق . ...
-
منجوق
لغتنامه دهخدا
منجوق . [ م َ / م ُ ] (اِ) ماهچه ٔ علم و چتر... معلوم نشد که این لفظ ترکی است یا فارسی ، چون قاف دارد ظاهر می شود فارسی است . (فرهنگ رشیدی ). ماهچه ٔ علم و چتر و آن چیزی می باشد که از زر و سیم و غیره راست کرده بر سر علم لشکر و غیره می نهند و این لفظ ...
-
تراز
لغتنامه دهخدا
تراز. [ ت َ / ت ِ ] (اِ) رشته ٔ ریسمان خام . (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). رشته ٔ ریسمان خام و تار ابریشم . (انجمن آرا)(آنندراج ). ابریشم خام . (ناظم الاطباء) : به جهد گر بجهانی ز سر کوه بکوه به دود گر بدوانی ز برّ تار تراز. منوچهری .بچپ...
-
کنیة
لغتنامه دهخدا
کنیة. [ ک ُ / ک ِ ی َ ] (ع اِ) لفظی که بدان شخصی را خوانند... یقال : «ابوفلان »کنیته . و کذا«ام فلان »... ج ، کُنی ̍. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). نامی است که به شخص دهند تعظیم را مانند ابوحفص و ابوالحسن و یا اینکه نشانی برای او باشد و در نزد عل...
-
حافظ شربتی
لغتنامه دهخدا
حافظ شربتی . [ ف ِ ظِ ش َ ب َ ] (اِخ ) از مردم متعین خراسان است . او در خوش طبعی فرید زمان و یگانه ٔ دوران بود. بسیار متواضع و مؤدب و نیکومشرب ، در زمان سلطان ابوسعید به زیارت مکه رفت ، و مدت بیست سال در آنجا مجاور شد. گویند روزی بابرمیرزا از جانب خ...
-
اسم جنس
لغتنامه دهخدا
اسم جنس . [ اِ م ِ ج ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صاحب کشاف گوید: در نزد نحویان آن اسم باشد که بر همه ٔ افرادی که ماهیت مشترک دارند اطلاق گردد، خواه از راه شمول و خواه از راه بدلیت ، خواه اسم ذات باشد مانند: صُرَد و خواه اسم معنی باشد مانند: هدی ، خو...