کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اوساط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اوساط
لغتنامه دهخدا
اوساط. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ وَسَط. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).- اوساط ناس ؛ مردمان عادی ، نه بزرگ نه خرد. طبقه ٔ متوسط: چنانکه ملوک را از آن فواید تواند بود اوساط مردمان را هم منافع حاصل تواند شد. (کلیله و دمنه ).
-
جستوجو در متن
-
ابن شهدی کرخی
لغتنامه دهخدا
ابن شهدی کرخی . [ اِ ن ُ ش َ ی ِ ک َ ] (اِخ )نام یکی از نَقَله و مترجمین از سریانی به عربی و از جمله کتبی که او نقل کرده است کتاب الاجنه ٔ بقراط است . (ابن الندیم ). و پدر او نیز از اوساط ناقلین است .
-
مجاولت
لغتنامه دهخدا
مجاولت . [ م ُ وَ ل َ / م ُ وِل َ ] (ع مص ) مجاولة : اوساط حشم و آحاد جمع لشکر چون شغال و روباه و گرگ و امثال ایشان در پیش افتادند و به مجاولت و مراوغت در آمدند و از هر جانب می تاختند ... (مرزبان نامه ). رجوع به مجاولة شود.
-
علی باکویی
لغتنامه دهخدا
علی باکویی . [ ع َ ی ِ ] (اِخ ) ابن عبدالکریم باکویی ، مکنّی به ابوالحسن و ملقّب به فریدالدین . وی صاحب رصد بود و در سال 541 هَ. ق . زیج علایی را تألیف کرد. این زیج بسیار دقیق است و اوساط کواکب و تعادل در آن صحیح ضبط شده است و از این تألیف معلوم می...
-
سوقة
لغتنامه دهخدا
سوقة. [ ق َ ] (ع اِ) رعیت . || مردم فرومایه . واحد و جمع و مذکر و مؤنث در وی یکسان است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). عوام الناس . (مفاتیح ) : محفل های سوقة و اوساط مردمان و موضعها می گشت . (کلیله و دمنه ).همومها لاتنقضی ساعةعن ملک فیها...
-
شاهک
لغتنامه دهخدا
شاهک . [ هََ ] (اِخ )ابن محمد الکرابیسی از خاندان بزازان یا برازیان بیهق بوده است . مؤلف تاریخ بیهق نویسد: ایشان (بزازان ) از اوساط مشایخ و تجار بوده اند و خاندانی قدیم و ثروتی و استظهاری داشته اند و اصل ایشان از خواجه عبداﷲ... محمدالکرابیسی و او را...
-
مراوغت
لغتنامه دهخدا
مراوغت . [ م ُ وَ/ وِ غ َ ] (از ع اِمص ) مخادعه . مراوغة. رجوع به مراوغة شود. || با هم زورآزمائی کردن . با هم درآویختن و کشتی گرفتن . مصارعة. رجوع به مراوغة شود : رای بر آن قرار گرفت که اوساط حشم و آحادجمع لشکر چون شغال و روباه و گرگ و امثال ایشان در...
-
غضون
لغتنامه دهخدا
غضون . [ غ ُ ] (ع اِ) ج ِ غَضن و غَضَن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غَضن و غَضَن شود. || غضون الاذن ؛ بن گوش ؛ یعنی شکنجهای وی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). مثانی الاذن . (اقرب الموارد). || فی غضون ؛ ذلک ، در اثنای آن یادر اوساط آن . ||...
-
ابراهیم بن الصلت
لغتنامه دهخدا
ابراهیم بن الصلت . [ اِ م ِ نِص ْ ص َ ] (اِخ ) یکی از نَقَله و مترجمین از زبانهای دیگر به عربی و سریانی و ظاهراً در ترجمه از پیروان سرجیوس رأس العینی است . او از اوساط مترجمین است . کتاب اول طبیعیات یا مقاله ٔ اولی از سماع طبیعی ارسطو و کتاب الاورام...
-
خس شیشه
لغتنامه دهخدا
خس شیشه . [ خ َ س ِ شی ش َ / ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خسی که در سبد بر اطراف اوساط شیشه ها گذارند تا با هم خورده شکسته نشوند. (آنندراج ) . خس و پنبه و خرده کاه که بین شیشه یا ظرفهای چینی گذارند که در صورت برخورد شیشه بهم یا ظرفهای چینی بهم شکست...
-
ابوالفضل
لغتنامه دهخدا
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) ابن یامین . طبیبی یهودی معروف به شریطی . از مردم حلب . آنگاه که شرف الدین طوسی عالم علوم ریاضی وسایر اصول حکمت بحلب شد و بدانجا اقامت گزید ابوالفضل تلمذ او گزید و از وی قسمی از علوم متداوله ٔ قوم فراگرفت و از آنجمله...
-
حواشی
لغتنامه دهخدا
حواشی . [ ح َ ] (ع اِ)ج ِ حاشیة. کرانه و اهل و جز آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). حاشیت : اطراف و حواشی آن بنصرت دین حق ... مؤکد گشت . (کلیله و دمنه ). و خللی به اوساط و اذناب و اطراف و حواشی آن راه نتوانست یافت . (کلیله و دمنه ). حوا...
-
ابوالفتح
لغتنامه دهخدا
ابوالفتح . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) خازن . عبدالرحمن . شهرزوری گوید: مولد و منشاء او دیار روم است و خازن علی مروزی بود و در علم هندسه چون اقلیدس صوری و در نجوم و زیج مانند بطلیموس بود و زیجی بنام سلطان سنجر ترتیب کرد و آن معروف به زیج سنجری است و حسن ...
-
شدخ
لغتنامه دهخدا
شدخ . [ ش َ ](ع مص ) سرشکستن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || تفرق اتصال در طول عصب . (یادداشت مؤلف ). || شکستن هر چیز تر باشد یا خشک و هرچه میان کاواک باشد. (منتهی الارب ). مشهور آن است که این کلمه به معنی شکستن شی ٔ تر یا توخالی چون هندوانه ...