کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اورنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اورنگ
لغتنامه دهخدا
اورنگ . [ اَ رَ ] (اِ) تخت پادشاهان . (انجمن آرا) (برهان ). تخت پادشاهی . (ناظم الاطباء) (هفت قلزم ). سریر و تخت . (آنندراج ) : نهادند اورنگ بر پشت پیل کشیدند شمشیر گردش دو میل . نظامی (شرفنامه ص 474).بدو گفت بی تو نخواهم جهان نه اورنگ و نی گنج و تاج...
-
اورنگ
لغتنامه دهخدا
اورنگ . [اَ رَ ] (اِخ ) نام شخصی که عاشق گلچهره نامی بوده . (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (انجمن آرا) : اورنگ کو گلچهر کو نقش وفا و مهر کوحالی من اندر عاشقی داو تمامی میزنم .حافظ
-
واژههای مشابه
-
گل اورنگ
لغتنامه دهخدا
گل اورنگ . [ گ ُ ل ِ اَ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نام یک قسم گل . (ناظم الاطباء).
-
هفت اورنگ
لغتنامه دهخدا
هفت اورنگ . [ هََ اَ / اُو رَ ](اِ مرکب ) هفتورنگ . هفت تخت ، چه اورنگ تخت را میگویند. (برهان ). || (اِخ ) کنایت از هفت ستاره است که آن را عربان بنات النعش خوانند و آن به صورت خرس است ، و به عربی دب می گویند و از جمله چهل وهشت صورت فلک البروج باشد و ...
-
سرایچه ٔ اورنگ
لغتنامه دهخدا
سرایچه ٔ اورنگ . [ س َ چ َ / چ ِ ی ِ اَ / اُو رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دنیا. (آنندراج ).
-
اورنگ شاهی
لغتنامه دهخدا
اورنگ شاهی . [ اَ رَ گ ِ ] (اِمرکب ) نوعی ابریشم است . (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
-
اورنگ شیرازی
لغتنامه دهخدا
اورنگ شیرازی . [ اَ رَ گ ِ ] (اِخ ) پسر فرهنگ شیرازی متوفی 1308 هَ . ق . از شعرای اوائل قرن چهاردهم هجری است که در زمان تألیف آثار عجم که در 1313 هَ . ق . خاتمه یافته در قید حیات بوده است . از اشعار اوست :ای مه خجل ز ابروی همچون هلال توخورشید منفعل ...
-
اورنگ آباد
لغتنامه دهخدا
اورنگ آباد. [ اَ رَ ] (اِخ ) نام شهری است در هندوستان . (ناظم الاطباء). نام شهری است در دکن که اورنگ زیب پسر شاه جهان آنرا بنام خود بنا کرد و به مرور خرابی یافته . در این سنوات قریب ده هزار خانه در آن باقی است . (آنندراج ) (انجمن آرا). شهری است با جم...
-
اورنگ زیب
لغتنامه دهخدا
اورنگ زیب . [ اَ رَ ] (اِخ ) اورنگ زیب عالمگیر. عنوان و لقب شاهزاده محیی الدین محمد (15 ذی القعده ٔ 1027 - 28 ذی القعده ٔ 1118هَ. ق .) ششمین امپراتور (1068 - 1118) هند از سلسله ٔ تیموریان هند، سومین پسر شاه جهان امپراتور دهلی . مادرش ارجمندبانو نام د...
-
اورنگ زیب
لغتنامه دهخدا
اورنگ زیب .[ اَ رَ ] (اِ مرکب ) کنایه از پادشاه . (آنندراج ).- اورنگ زیبی ؛ نام جامه ایست معروف . (از آنندراج ).قسمی پارچه است . (ناظم الاطباء).
-
الفت اورنگ آبادی
لغتنامه دهخدا
الفت اورنگ آبادی . [ اُ ف َ ت ِ اُ رَ ] (اِخ ) محمد الفت خان . شاعر، و معاصر ترک علیشاه ترکی قلندر نورمحلی . رجوع به «سخنوان چشم دیده » و فرهنگ سخنوران تألیف خیامپور شود.
-
جستوجو در متن
-
هفتورنگ
لغتنامه دهخدا
هفتورنگ . [ هََ ت َ / تُو رَ ] (اِ مرکب ) هفت اورنگ . رجوع به هفت اورنگ شود.
-
محیی الدین
لغتنامه دهخدا
محیی الدین . [ مُح ْ یِدْ دی ] (اِخ ) اورنگ زیب عالم گیر. رجوع به اورنگ زیب شود.