کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اهلة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اهلة
لغتنامه دهخدا
اهلة. [ اَ ل َ ] (ع اِ) کسان . || کسان سرای . || زوجه . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || جای . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
اهلة
لغتنامه دهخدا
اهلة. [ اَ هَِ ل َ ] (ع اِ) مال . (ناظم الاطباء). گویند: انهم لاهل اهلة. (منتهی الارب ).
-
اهلة
لغتنامه دهخدا
اهلة. [ اَ هَِل ْ ل َ ] (ع اِ) ج ِ هِلال یعنی ماه نو. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات )(ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ).
-
واژههای مشابه
-
آهله
لغتنامه دهخدا
آهله . [ هَِ ل َ ] (ع ص ) تأنیث آهل .- دار آهله ؛ سرای آبادان . (زمخشری ).
-
جستوجو در متن
-
آهلات
لغتنامه دهخدا
آهلات . [ هَِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ آهله .
-
لوکپال
لغتنامه دهخدا
لوکپال . [ ک َ ] (سانسکریت ، اِ) حفظةالعالم و اهله . رجوع به ماللهند بیرونی ص 123 شود.
-
شأف
لغتنامه دهخدا
شأف . [ ش َءْف ْ ] (ع اِ)اهل و دارایی ؛ شأفة الرجل ؛ هی اهله و مالُه . (از ذیل اقرب الموارد). رجوع به شأفة در این معنی شود.
-
ازهد
لغتنامه دهخدا
ازهد. [اَ هََ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از زهد. زاهدتر. پارساتر. || خوددارتر. بی بهره تر: ازهد الناس فی العالم اهله و جیرانه .
-
لسانی
لغتنامه دهخدا
لسانی . [ ل ِ ] (اِخ )یحیی . از شعرای قرن نهم عثمانی . این بیت او راست :تغافل ایلمک یکدر لسانی طعن نا اهله قولاق طوتمق بیلورسک قول اعدایه سفاهتدر.(قاموس الاعلام ترکی ).
-
شاطر
لغتنامه دهخدا
شاطر. [ طِ ] (ع ص ) شوخ . بی باک . (منتهی الارب )، صعتری . سعتری . || کسی که از خباثت خود مردمان را عاجز کرده باشد. (منتهی الارب ). من اعیا اهله خبثا. (اقرب الموارد). المتصف بالدهاء و الخباثة. (المنجد). ج ، شُطّار. کسی که ترک موافقت مردم کند از روی خ...
-
خلافة
لغتنامه دهخدا
خلافة. [ خ ِ ف َ ] (ع مص ) خلیفه کردن در اهل و مال خود. منه : خلف فلاناً علی اهله و ماله خلافة. || سپس کسی آمدن . منه : خلف زیداً خلافة؛ سپس زید آمد. || در جای پدر خود گردیدن بدون غیر. منه : خلف مکان ابیه خلافة. || خلف از نخست گردیدن میوه . منه : خلف...
-
عطاء
لغتنامه دهخدا
عطاء. [ ع ِ ] (ع مص ) عطا نمودن . (از منتهی الارب ). چیزی را به کسی دادن . (از اقرب الموارد). || ورزیدن جهت اهل و دادن آنچه خواسته ٔ آنها باشد و همدیگر گرفتن . (از منتهی الارب )(آنندراج ). عاطی الصبی أهله ؛ آن جوان برای خانواده ٔ خود کار کرد و آنچه ...
-
غرور
لغتنامه دهخدا
غرور. [ غ ُ ] (اِخ ) جائی است . امرءالقیس گوید : عفا شطب من اهله و غرورفمو بولة ان الدیار تدور.گفته اند آن کوهی است در دمخ از دیار کلاب و تپه ای است در اباض ، و آن تپه ٔ احسیر است که خالدبن ولید از آنجا بر مسیلمه تاخت . و گفته اند وادئی است ، و قول ا...