کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اهضاب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اهضاب
لغتنامه دهخدا
اهضاب . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ هَضب و جج ِ هَضبَة. (از ناظم الاطباء). و رجوع به هضب و هضبة شود.
-
اهضاب
لغتنامه دهخدا
اهضاب . [ اِ ] (ع مص ) بسخن درآمدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بسخن درآمدن و تکلم کردن . (ناظم الاطباء).
-
واژههای همآوا
-
احزاب
لغتنامه دهخدا
احزاب . [ اَ ] (اِخ ) (سوره ٔ...) سوره ٔ سی وسوم از قرآن ، و آن مدنیه است و دارای هفتادوسه آیت است ، پس از سوره ٔ سجده و پیش از سوره ٔ سَبَاء.
-
احزاب
لغتنامه دهخدا
احزاب . [ اَ ] (اِخ ) (غزوه ٔ...) همان غزوه ٔ خندق است . خوندمیر در حبیب السیر ج 1 ص 124 آرد: بقول اکثر اهل سیر هم در این سال [ سال پنجم از هجرت ] غزوه ٔ خندق که آنرا حرب احزاب نیزگویند وقوع یافت و در آن غزوه عمروبن عبدود بدست امیرالمؤمنین علی کشته ...
-
احزاب
لغتنامه دهخدا
احزاب . [ اَ ] (اِخ ) (مسجد...) از مساجد معروف مدینه که در زمان رسول صلی اﷲ علیه و آله ساخته شده . (معجم البلدان ). و رجوع به حبط ج 1 ص 139 شود.
-
احزاب
لغتنامه دهخدا
احزاب . [ اَ ] (اِخ ) ابن اسید السمعی .ابورهم . تابعی است . رجوع به ابورهم احزاب ... شود.
-
احزاب
لغتنامه دهخدا
احزاب . [ اَ ] (اِخ ) ابن اسید الظهری .ابورهم . تابعی است . رجوع به ابورهم احزاب ... شود.
-
احزاب
لغتنامه دهخدا
احزاب . [ اَ ] (اِخ ) ابن اسید المقری . نام ابورهم سباعی است . رجوع به ابورهم احزاب بن اسید... شود.
-
احزاب
لغتنامه دهخدا
احزاب . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ حِزب . گروهها. فوجها: در مدت مقام او بجرجان از احزاب و اصحاب او ظلم بسیار رفته بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). و نکایتی قوی به اصحاب و احزاب او رسانیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).- احزاب الرجل ؛ لشکر مرد و یاران او که با او متفق...
-
احضاب
لغتنامه دهخدا
احضاب . [ اِ ] (ع مص ) رسن واژون شده را راست کردن بر چرخ آبکشی تا روان گردد. || احضاب نار؛ افروختن آتش یا هیزم افکندن در آن تا زبانه زند. (منتهی الارب ).
-
احضاب
لغتنامه دهخدا
احضاب .[ اَ ] (ع اِ) ج ِ حِضب . بانگها که از کمان برآید. آوازهای کمان . ترنگست ها. || آوازهای خوش .
-
اهذاب
لغتنامه دهخدا
اهذاب . [ اِ ] (ع مص ) شتابی کردن در دویدن و پریدن و در سخن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شتافتن در سخن و تک و پریدن . (تاج المصادر بیهقی ). || شتاب باریدن ابر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
کتایب
لغتنامه دهخدا
کتایب . [ ک َ ی ِ ] (ع اِ) کتائب . ج ِ کتیبه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).لشکرها : و مردم شهر اندر حالت اختلاط کتایب و اختراط قواضب و تمکین یافتن نیزه ها در سینه ها...با ایشان مقاومت نتوانند کرد. (تاریخ بیهق ص 14).معمور به حشمتش اقالیم منصور به دو...