کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
انگشت گنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
انگشت گنده
لغتنامه دهخدا
انگشت گنده . [ اَ گ ِ گ َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) صمغ درخت انگدان . حلتیت . صمغالحروت . (از برهان قاطع). انغوزه . (ناظم الاطباء). و رجوع به انغوزه و انگژه شود.
-
واژههای مشابه
-
کوتاه انگشت
لغتنامه دهخدا
کوتاه انگشت . [ اَ گ ُ ] (ص مرکب ) آنکه انگشت وی کوتاه باشد. آنکه انگشتان وی از اندازه ٔ طبیعی و متعارف کوتاهتر باشد: اَقفَد؛مرد فربه دست فربه پای کوتاه انگشتان . (منتهی الارب ).
-
سه انگشت
لغتنامه دهخدا
سه انگشت . [ س ِ اَ گ ُ ] (اِ مرکب ) افزاری سه شاخه که دهقانان بدان غله را بر میگردانند. (ناظم الاطباء).
-
شش انگشت
لغتنامه دهخدا
شش انگشت . [ ش َ / ش ِ اَ گ ُ ] (ص مرکب ) آنکه بر دست یا پای بجای پنج شش انگشت دارد و چنین کسی را در تداول عوام شش انگشتی گویند. اعنش . عنشاء. (یادداشت مؤلف ). رجوع به شش انگشتی شود. || (اِ مرکب ) شش جهت . (لیلی و مجنون چ وحید ص 31) : این هفت قواره ...
-
انگشت خاییدن
لغتنامه دهخدا
انگشت خاییدن . [ اَ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از حسرت و افسوس خوردن و ندامت و پشیمانی داشتن . (از برهان قاطع) (از آنندراج ). کنایه از پشیمانی خوردن و ندامت کردن و افسوس خوردن . (هفت قلزم ). پشیمان شدن و تأسف خوردن . (از مجموعه ٔ مترادفات ص 78) : چون...
-
انگشت زدن
لغتنامه دهخدا
انگشت زدن . [ اَ گ ُ زَدَ ] (مص مرکب ) از خوشحالی انگشتها را برهم زدن . (از برهان قاطع) (از هفت قلزم ). از خوشحالی انگشت بر انگشت زدن چنانکه از آن صدا برآید. (از انجمن آرا) (از آنندراج ). بشکن زدن . (یادداشت مؤلف ) : سیب و امرود بهم مشت زده فندق از ...
-
انگشت عروس
لغتنامه دهخدا
انگشت عروس . [ اَ گ ُ ت ِ ع َ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) انگشت عروس (حلوا). || قسمی انگور. گلین بارماقی . (یادداشت مؤلف ).
-
انگشت عروسان
لغتنامه دهخدا
انگشت عروسان . [ اَ گ ُ ت ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قسمی حلوا که آن را انگشت عروسان هم گویند.(برهان قاطع) (هفت قلزم ). قسمی از حلوا که از شکر سازند بقدر انمله و آگین آن مغز پسته ٔ کوفته باشد پارسیان آن را انگشت عروسان خوانند و بترکی گلین بارما...
-
انگشت کشیدن
لغتنامه دهخدا
انگشت کشیدن . [ اَ گ ُ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) از دور به انگشت نمودن چیزی را. (آنندراج ) : ترسم چو از محاق نوازی برون شوم در من کشند مرد و زن انگشت چون هلال . مجد همگر (از آنندراج ).گر ز عکس رخ چون مهر تو جویند نشان عقل در حال کشد بر مه تابان انگشت...
-
انگشت کنیزکان
لغتنامه دهخدا
انگشت کنیزکان . [ اَ گ ُ ت ِ ک َ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوعی انگور کوهی . (از هفت قلزم ) (از مؤید الفضلاء) (از ناظم الاطباء). اصابعالعذاری و آن نوعی انگور است . (یادداشت مؤلف ). || نوعی از ریحان . (آنندراج ).
-
انگشت گزیدن
لغتنامه دهخدا
انگشت گزیدن . [ اَ گ ُ گ َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از تأسف و پشیمانی و ندامت و حیرت باشد. (برهان قاطع) (از انجمن آرا) (از مؤید الفضلاء). تأسف و پشیمانی و حیرت داشتن . (ناظم الاطباء). بتعجب یا از پشیمانی بدندان گرفتن انگشت . (یادداشت مؤلف ) : صورتگر...
-
انگشت مسبحه
لغتنامه دهخدا
انگشت مسبحه . [ اَ گ ُ ت ِ م ُ س َب ْ ب ِ ح َ / ح ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) انگشت سبابه . انگشت شهادت : انگشت مسبحه ٔ خودرا بر زانوی او رسانیدند... حضرت خواجه انگشت مسبحه ٔ خود را بر پیشانی او رسانیدند. (انیس الطالبین ).
-
انگشت نهادن
لغتنامه دهخدا
انگشت نهادن . [ اَ گ ُ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از اعتراض کردن و عیب گرفتن . (برهان قاطع). اعتراض کردن بر قول کسی . نابود انگاشتن . عیب گرفتن . دخل و اعتراض کردن . (ناظم الاطباء). خرده گرفتن . آهو گرفتن . عیب آوردن . (از مجموعه ٔ مترادفات ص 25...
-
افتاده انگشت
لغتنامه دهخدا
افتاده انگشت . [ اُ دَ / دِ اَ گ ُ ] (ص مرکب ) آنکس که انگشت وی قطع شده یا انگشت ندارد. اَجذَم . (دستوراللغة).