کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
انگشتک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
انگشتک
لغتنامه دهخدا
انگشتک . [ اَ گ ِ ت َ ] (اِ) صمغ درخت انگدان را گویند و بعربی حلتیت خوانند. (برهان قاطع). انغوزه . (ناظم الاطباء).
-
انگشتک
لغتنامه دهخدا
انگشتک . [ اَ گ ُ ت َ] (اِمصغر) مصغر انگشت . (ناظم الاطباء) : اندر محال و هزل زبانت دراز بودوندر زکات دستت و انگشتکان قصیر. ناصرخسرو. || انگشت خردک . کالوچ . کلیک . خردک . خنصر. (یادداشت مؤلف ). || بشکن . (یادداشت مؤلف ). زنجیر. (منتهی الارب ).- ان...
-
واژههای مشابه
-
انگشتک عروس
لغتنامه دهخدا
انگشتک عروس . [ اَ گ ُ ت ِ ک ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) انگشت عروس که نام قسمی حلواست . (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). || نوعی انگور. (از مجموعه ٔ مترادفات ص 51). و رجوع به انگشت عروس شود.
-
جستوجو در متن
-
زنجرة
لغتنامه دهخدا
زنجرة. [ زَ ج َ رَ ] (ع مص )انگشتک زدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).یقال : زنجر فلان اذا قرع بین ظفر ابهامه و ظفر سبابته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
بشکن زدن
لغتنامه دهخدا
بشکن زدن . [ ب ِ ک َ زَ دَ ] (مص مرکب ) انگشت زدن . برآوردن آواز بقصد شادی از گذرانیدن سرانگشت انسی ابهام بر سر انسی میانین بسختی و شدت . و رجوع به بشکن و انگشتک زدن شود.
-
بشکن
لغتنامه دهخدا
بشکن . [ ب ِ ک َ ] (اِ) انگشتک . در تداول عامه آواز برآوردن در حال طرب و نشاط از میان سرانگشت ابهام بسر انگشت سبابه و یا از میان دو سبابه . آوازی که از انگشتان شخص درحال رقص و غیر آن بیرون آید: فلان بشکن خوبی میزند. با لفظ زدن استعمال می شود. (فرهنگ ...
-
کلیک
لغتنامه دهخدا
کلیک . [ ک ِ ] (ص ) احول باشد. (برهان ).و رجوع به کَلیک شود. || (اِ) بمعنی انگشت کوچک بود که به عربی خنصر گویند. (برهان ). انگشت کهین . (آنندراج ). کلک . کلیچک . کلیکک . (فرهنگ فارسی معین ). کالوچ . خردک . خنصر. انگشت خردک . انگشتک . (یادداشت به خط م...
-
کالوچ
لغتنامه دهخدا
کالوچ . (اِ) انگشت کوچک و خنصر. (ناظم الاطباء). انگشتک . خردک . کابلج . انگشت خردک . انگشت خرد. کلیک . کابلیچ . کالوج . آخرین انگشت . جانب وحشی کف دست یا پا. || کبوتر. (ناظم الاطباء). و رجوع به کالوج شود.
-
ارغشتک
لغتنامه دهخدا
ارغشتک . [ اَ غ ُ ت َ ] (اِ) نوعی از بازی باشد که دوشیزگان و دختران کنند و آن چنان است که بر سر دو پا نشینند و کفهای دستها را بر سر زانوها مالند و چیزها گویند و همچنان نشسته بر سر پاها برجهند و کفهای دستهارا بر هم زنند. (برهان ). ارغژ. || انگشتک . بش...
-
زنجیر
لغتنامه دهخدا
زنجیر. [ زِ ] (ع اِ) انگشتک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در عربی صدا را گویند که از زدن انگشت ابهام بر انگشت سبابه برآید. (فرهنگ جهانگیری ). در عربی صداو آوازی باشد که از زدن انگشت ابهام بر انگشت سبابه و وسطی برآید. (برهان ). || سپیدی ...
-
میزک
لغتنامه دهخدا
میزک . [ زَ ] (اِ مصغر) (اسم از میزیدن + ک تصغیر) مصغر میز یعنی شاش اندک . (ناظم الاطباء). || بول و شاش . (ناظم الاطباء). بول و شاش را گویند. (آنندراج ) (برهان ) : شیرگیر و خوش شد انگشتک بزدسوی مبرز رفت تا میزک کند. مولوی (مثنوی چ خاور ص 410).- چکمیز...
-
زنان
لغتنامه دهخدا
زنان . [ زَ ] (نف ) (از: «زن »، زننده + «آن »، علامت جمع): فردا خانه ٔ فلان به «سینه زنان » ناهار میدهند. امروز تیغزنان محله ٔ فلان در فلان بقعه جمع می شوند. || (از: «زن »، زننده + «آن »، (پسوند بیان حالت ). در حال زدن درحال نواختن و اغلب بصورت قید م...
-
شیرگیر شدن
لغتنامه دهخدا
شیرگیر شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عوام ، سخت شجاع و دلاور گشتن . (یادداشت مؤلف ). تسلطی یافتن و چربیدن . (آنندراج ) : که به سرپنجه شیرگیر شده ست شیر برنا و گرگ پیر شده ست . نظامی . || جسور و دلیر و جری گشتن . جری شدن . بسیار به خود غره گرد...