کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
انگار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
انگار
لغتنامه دهخدا
انگار. [ اَ / اِ ] (اِمص ، اِ) (ماده ٔ مضارع انگاشتن ، انگاردن ) تصور. پندار. (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گمان . (ناظم الاطباء). || انگاره . کار ناتمام . (برهان قاطع) (آنندراج ). طرح . (فرهنگ فارسی معین ).هر چیز ناتمام و مصور. (ناظم الاطب...
-
واژههای مشابه
-
سهل انگار
لغتنامه دهخدا
سهل انگار. [ س َ اِ ] (نف مرکب ) آنکه کارها را آسان شمرد و بی اعتنایی کند. (ناظم الاطباء).
-
انگار کردن
لغتنامه دهخدا
انگار کردن . [ اَ / اِ ک َ دَ ] (مص مرکب )فرض کردن . تقدیر کردن . شمردن . تصور کردن . پنداشتن . گرفتن . تقدیر کردن . انگاشتن . گمان کردن : انگار می کنم که ورنجستم . انگار کن اینجا خانه ٔ ماست ، اینجا هم مسجد. (از یادداشتهای مؤلف ). و رجوع به انگار ش...
-
جستوجو در متن
-
انگاری
لغتنامه دهخدا
انگاری . [ اَ / اِ ] (ق ) انگار. گویی : انگاری باران می آید. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به انگار شود.
-
آسان گیر
لغتنامه دهخدا
آسان گیر. (نف مرکب ) سهل انگار. مداهن .
-
ولنگار
لغتنامه دهخدا
ولنگار. [ وِ ل ِ ] (نف مرکب ، ص مرکب ) (از: ول + انگار) در تداول ، لاابالی . بی قید. بی تربیت . هرزه . ویلان .
-
سهل انگاری
لغتنامه دهخدا
سهل انگاری . [ س َ اِ ] (حامص مرکب ) عمل سهل انگار. رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
مداهنه کار
لغتنامه دهخدا
مداهنه کار. [ م ُ هََ / هَِ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) خوشامدگو. چاپلوس . ریاکار. || سهل انگار. ولنگار.
-
لاقید
لغتنامه دهخدا
لاقید. [ ق َ ] (ع ص مرکب ) (از: لا، نه + قید، بند) بی قید. سهل انگار. لاابالی . بی اعتنا.
-
مسامحه کار
لغتنامه دهخدا
مسامحه کار. [ م ُ م َ ح َ / م ِ ح ِ ] (ص مرکب ) سهل انگار. مسامح . متساهل . و رجوع به مسامحه شود.
-
انگاریده
لغتنامه دهخدا
انگاریده . [ اَ / اِ دَ / دِ ] (ن مف ) تصورشده . پنداشته . و رجوع به انگاریدن و انگاردن و انگار و انگارده و انگاشتن شود.
-
باددار
لغتنامه دهخدا
باددار. (نف مرکب ) پرباد و آماس کرده . (برهان ). نفاخ . منفخ . نفخ آور. پرباد. آماس کرده و آماسیده . (ناظم الاطباء).- غذاهای باددار، غذا یا داروئی باددار ؛ آنچه تولید نفخ کند: شلغم و چغندر و کلم باد دارند. رجوع به شعوری ج 1 ورق 159 شود. || مردم بی تع...
-
آسان گذار
لغتنامه دهخدا
آسان گذار. [ گ ُ ] (نف مرکب ) سَمح : رفیقی نیک یار از لشکری به دلی آسان گذار از کشوری به . (ویس و رامین ).|| سهل انگار. مسامح . سهل .