کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
انفصال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
انفصال
لغتنامه دهخدا
انفصال . [ اِ ف ِ ] (ع مص ) جدا شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). انقطاع . ضد اتصال . (از اقرب الموارد). جدا واشدن . (تاج المصادر بیهقی ).- انفصال عظم ؛ تفرق اتصال استخوانی از استخوانی که بدو ملتصق است بی شکستن چون تفرق زندین . (یادداش...
-
جستوجو در متن
-
جداشدگی
لغتنامه دهخدا
جداشدگی . [ ج ُ ش ُ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) تفریق و انفصال و حالت جدایی . (ناظم الاطباء). عمل آنچه جدا میشود.
-
منفصل
لغتنامه دهخدا
منفصل . [ م ُ ف َ ص َ ] (ع اِ) محل انفصال و جدایی . (ناظم الاطباء).
-
انفصاص
لغتنامه دهخدا
انفصاص . [ اِ ف ِ ] (ع مص ) جدا شدن از چیزی . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). انفصال . (از اقرب الموارد).
-
لاینفصل
لغتنامه دهخدا
لاینفصل . [ ی َ ف َ ص ِ ] (ع ص مرکب ) (از: لا + ینفصل ) جدانشدنی . انفصال ناپذیر. جدائی ناپذیر. نابریدنی : عضو لاینفصل .
-
ارژنی
لغتنامه دهخدا
ارژنی . [ اُ رُ ژِ ] (فرانسوی ، اِ) (از یونانی اُرُس ، کوه + گِنوس ، نسل ) مطالعه و تحقیق انفصال قشرهای زمین و مخصوصاً جبال .
-
انفراق
لغتنامه دهخدا
انفراق . [ اِ ف ِ] (ع مص ) جدا گشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). انفصال . (از اقرب الموارد). ازهم جدا شدن . (تاج المصادر بیهقی ). شکافته شدن . (یادداشت مؤلف ).
-
ریچموند
لغتنامه دهخدا
ریچموند. [ مُن ْ ] (اِخ ) شهری است در ایالات متحده ٔ آمریکای شمالی ، کرسی ایالت ویرجینیا در ساحل رود جیمز (ساحل اقیانوس اطلس ) که 230300 تن سکنه دارد. مرکز صنعت و تجارت است . در مدت جنگهای انفصال ، پایتخت کشورهای جنوبی بود و ژنرال لی از آن دفاع می کر...
-
گسستگی
لغتنامه دهخدا
گسستگی . [ گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِ ] (حامص ) شکاف . || رخنه . || شکستگی . || انقطاع .تفرق . || رهاشدگی . (ناظم الاطباء). || پراکندگی . (یادداشت بخط مؤلف ). || در تداول حکما، به معنی انفصال . ضد پیوستگی (اتصال ): گمان نیست که صورت جسم نه این سه اندازه ا...
-
کلاچ
لغتنامه دهخدا
کلاچ . [ ک ِ ] (انگلیسی ، اِ) آلتی است در اتومبیل وجز آن که بوسیله ٔ آن راننده با اتصال وی به موتور، نیروی دوران موتور را به جعبه ٔ دنده و چرخهای اتومبیل انتقال می دهد، همچنین با انفصال آن از موتور، اتومبیل را از حرکت بازمی دارد. (از فرهنگ فارسی معین...
-
ترک
لغتنامه دهخدا
ترک . [ ت َ رَ ] (اِ) خندقی را گویند که بر دور حصار و باغ و قلعه و امثال آن بکنند. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) : قدرت تست باغبان ربع زمینش مزرعی فیض بحور سبعه را ساخته گرد او ترک . خو...
-
تبتل
لغتنامه دهخدا
تبتل . [ ت َ ب َت ْ ت ُ ] (ع مص ) بریده گردیدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مطلق بریدن . (فرهنگ نظام ). || انقطاع و انفصال از دنیا. (از قطر المحیط). انقطاع از دنیا. (از اقرب الموارد). گرویدن بخدا و ببریدن از ماسوای او. (از منتهی الا...
-
تخلص
لغتنامه دهخدا
تخلص . [ ت َ خ َل ْ ل ُ ] (ع مص ) رهایی یافتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رهایی یافتن و انفصال و تجرد. (اقرب الموارد) (از المنجد): تخلصت قائبة من قوب ؛ ای بیضة من فرخ ؛ برای کسی مثل زنند که از صاحب خویش جدا شده است . (اقرب الموارد). || انتقال از...
-
منفصله
لغتنامه دهخدا
منفصله . [ م ُ ف َ ص ِ ل َ / ل ِ ] (ع ص ) منفصلة. تأنیث منفصل . رجوع به منفصل شود.- حروف منفصله ؛ رجوع به حرف منفصل و کشاف اصطلاحات الفنون ص 320 شود.- قضایای منفصله ؛در مقابل متصله اند و آن قضایائی می باشند که حکم در هر یک از دو جزء آن منفصل و منا...