کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
انسانزاد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
انسان
لغتنامه دهخدا
انسان . [ اِ ] (ع اِ) مردم ، واحد و جمع و مذکر و مؤنث در وی یکسان است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) . مردم . (ترجمان القرآن جرجانی ) (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (مؤید الفضلاء) (السامی ). آدمی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). حیوانات ناطق . (ازتعریف...
-
انسان
لغتنامه دهخدا
انسان . [اِ ] (اِخ ) نام سوره ٔ هفتاد و ششم از قرآن مجید. مکی است و دارای 31 آیه . آن را سوره ٔ دهر نیز نامند.
-
زأد
لغتنامه دهخدا
زأد. [ زَءْدْ / زَ ءَ / زُءْدْ ] (ع مص ) ترسانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (تاج العروس ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). و زئود نیز آمده . (اقرب الموارد) (تاج العروس ). رجوع به زئود شود.
-
زاد
لغتنامه دهخدا
زاد. (اِ) سن و سال . (برهان قاطع) (آنندراج ). لهذا مردم سالخورده را بزادبرآمده خوانند. (برهان قاطع) : مردی جوان و زادش زیر چهل ولیکن سنگش چو سنگ پیری دیرینه و معمّر.فرخی .همه کرامت زین رو همی رسید به وی بدان زمان که کم از بیست ساله بود به زاد. فرخی ....
-
زاد
لغتنامه دهخدا
زاد. (اِخ ) (باب الَ ...) یکی از دروازه های نیشابور بوده است . مؤلف تاریخ سیستان آرد: عمرو لیث با لشکر رافعبن هرثمه [ که بنفع خلیفه نبرد میکرد و در نیشابور محصور شده بود ] نزدیک دروازه [ باب الزاد ] بهم رسیدند و عمرو بفرمود تا گرد نیشابور کنده کردند...
-
زاد
لغتنامه دهخدا
زاد. (اِخ ) ابن خودکام مکنی به ابوالوفاء شاعر و نویسنده ٔ معاصر ابوسعد شهریاربن خسرو. وی نامه ای (متضمن توصیف حویزه و اهالی آن و شکایت از زمان و داستان گاوش که شکار درندگان گردیده ) خطاب به شهریاربن خسرو نگاشته که به این ابیات شروع میگردد:لو شاب طرف ...
-
زاد
لغتنامه دهخدا
زاد. (اِخ ) ابن ماهیان بن مهربن دابر الهمدانی ازملوک حیره است که پس از ایاس بن قبیصه طائی فرمانروای عرب شد و هفده سال پادشاهی نمود. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 261). و رجوع به زادیه در این لغت نامه شود.
-
زاد
لغتنامه دهخدا
زاد. (اِخ ) زاتون . زاد. امیر برشلونه . شکیب ارسلان آرد:امیر برشلونه را زاتون و زادو و زاد نیز خوانند و بنظر میرسد محرّف سعدون و یا سعد باشد. (الحلل السندسیة ج 2 ص 210). و رجوع به زاتون در این لغت نامه شود.
-
زاد
لغتنامه دهخدا
زاد. (ع اِ) طعامی که در سفر با خود گیرند. (اقرب الموارد) (غیاث اللغات ). توشه . (دهار) (آنندراج ) : زاد همی ساز و شغل خوش همی برچند بری شغل نای و شغل چغانه . کسائی .بی زاد مشو برون و مفلس زین خیمه ٔ بی در مدوّر. ناصرخسرو.زاد برگیر و سبک باش و مکن جای...
-
زاد
لغتنامه دهخدا
زاد. (مص مرخم ) بمعنی زائیدن باشد. (برهان قاطع) (فرهنگ رازی ). زادبوم ؛ وطن . رجوع به زادبوم شود. || مخفف زاده . زائیدن . (برهان قاطع) (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ). فرزند. (شرفنامه ٔ منیری ) : بر شاه شد زادفرخ چو گردسخنهای ایشان همه یاد کرد. فردوسی ...
-
زاد بر زاد
لغتنامه دهخدا
زاد بر زاد. [ ب َ ] (ق مرکب ) مخفف زاده بر زاده بمعنی پشت بر پشت و اباً عن جدّ. (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ) : همه زاد بر زاد خویش منندکه در هند برپای پیش منند. فردوسی . || نسل بعد نسل . اولاد بر اولاد : چنان کردش ز بس دینار و گوهرکه بودی زاد بر زاد...
-
روح انسان
لغتنامه دهخدا
روح انسان . [ ح ِ اِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) روح انسانی . در حکمة الاشراق (ص 267) آمده : روح انسان که همان روح الهی است در این عالم نیست ، آری او را تعلقی ببدن است : چون تعلق مَلِک به ملک ، و در آن چنانکه خواهد تصرف کند، و مادام که تعلق آن ثابت ما...
-
انسان دوست
لغتنامه دهخدا
انسان دوست . [ اِ ](ص مرکب ) آنکه افراد آدمی را دوست دارد. بشردوست .
-
انسان دوستی
لغتنامه دهخدا
انسان دوستی . [ اِ ](حامص مرکب ) دوست داشتن افراد انسانی . بشر دوستی .
-
نخست زاد
لغتنامه دهخدا
نخست زاد. [ ن ُ خ ُ / ن َ خ ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) نخست زاده . فرزند اول . نخری . (ناظم الاطباء). نخستین زاد. فرزند اکبر. (آنندراج ).