کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اندری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اندری
لغتنامه دهخدا
اندری . [ اَ دَ ] (ع ص نسبی ) منسوب به اندر که دهی است قریب حلب . ج ، اَندَریّون و قول عمروبن کلثوم :الاهبی بصحنک فاصبحیناو لاتبقی خمور الاندرینانسب الخمرالی اهل القریة؛ ای خمورالاندریین فاجتمعت ثلاث یأات فخففها ضرورةً او جمع الاندری اندرون کما قال ...
-
واژههای مشابه
-
سان اندری
لغتنامه دهخدا
سان اندری . [ اَ ] (اِخ ) از جمله شهرهای صنعتی است در بارسلونا (اسپانیا). رجوع به الحلل السندسیه ج 2 ص 272 و رجوع به اسپانیا شود.
-
جستوجو در متن
-
اندریون
لغتنامه دهخدا
اندریون . [ اَ دَ ری یو ] (ع اِ) ج ِ اندری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به اندری شود.
-
اندرون
لغتنامه دهخدا
اندرون . [ اَ دَ ] (ع ص ) ج ِ اندری . رجوع به اندری شود. || (اِ) جوانان که از هرنوع برای شراب فراهم آیند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جوانان پراکنده که برای شراب جمع شوند. (از اقرب الموارد). و رجوع به اندری شود.
-
بهمنی
لغتنامه دهخدا
بهمنی .[ ب َ م َ ] (ص نسبی ) منسوب به ماه بهمن : ای ابر بهمنی نه بچشم من اندری تن زن زمانکی و بیاسا و کم گری .فرخی .
-
اندرین
لغتنامه دهخدا
اندرین . [ اَ دَ ] (اِخ ) نام دهی است در جنوب حلب و بین آندو باندازه ٔ یک روز راه است و بعد ازآن آبادانی نیست . اندرین در این روزگار (روزگار صاحب معجم البلدان = اوایل قرن هفتم ) ویران است و فقط بقیه دو دیوار در آن دیده میشود و شعر عمروبن کلثوم :الاهب...
-
غنچه کردن
لغتنامه دهخدا
غنچه کردن . [ غ ُ چ َ / چ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سرشتن و گلوله کردن . گرد ساختن . مدور کردن : هیچ ندانم بچه شغل اندری ترف همی غنچه کنی یا شکر.ابوالعباس عباسی (از احوال و اشعار رودکی ص 1161).- غنچه کردن لب ؛ جمع کردن و مانند غنچه نمودن آنرا.
-
واپس تر
لغتنامه دهخدا
واپس تر. [ پ َ ت َ ] (ص تفضیلی مرکب ) عقب تر. بازمانده تر : عمر همه رفت و به پس کس تریم قافله از قافله واپس تریم . نظامی .به زیر چنگ خرچنگ اندری تواز آن هر ساعتی واپس تری تو. عطار (اسرارنامه ).هر که صبر آورد گردون بر رودهر که حلوا خورد واپس تر رود.مو...
-
استرانجه
لغتنامه دهخدا
استرانجه . [ اِ ج َ ] (اِخ ) (نهر...) نهری است در ولایت ادرنه (آندری نُپل ) در قضای مدیه از سنجاق قرق کلیسا و از دامنه ٔ جنوب شرقی بالکان استرانجه جاری شده بسمت جنوب شرقی روان میشود و پس ازطی یک مسافت 40 هزارگزی به بحیره ای در قوس واقع در نزدیکی ساحل...
-
گری
لغتنامه دهخدا
گری . [ گ ِ ] (فعل امر، اِمص ) ریشه ٔ معنی گریستن و گرییدن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || گریه و امر به گریه کردن یعنی گریه کن . (فرهنگ اسدی ) (برهان ) (آنندراج ) : تو اکنون به درد برادر گری چه با طوس نوذر کنی داوری . فردوسی .بیش از آن باشد کز عشق تو ...
-
جان به لب رسیدن
لغتنامه دهخدا
جان به لب رسیدن . [ ب ِ ل َ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از مشرف بر مرگ بودن . (بهار عجم ) : پدر که جان عزیزش بلب رسید چه گفت یکی نصیحت من گوش دار جان عزیز. سعدی .گر تشنگان بادیه را جان بلب رسدتو خفته در کجاوه بخواب خوش اندری . سعدی .آوخ که بلب رسید...
-
مطبوخ
لغتنامه دهخدا
مطبوخ . [ م َ ] (ع ص ) هر چیزی که آن را به آتش پخته باشند خصوصاً دوای جوشانیده شده . (غیاث ). (آنندراج ). پخته . (مهذب الاسماء). پخته شده . جوشانیده شده . طبخ شده و دم کرده شده و دوای جوشانیده شده . (ناظم الاطباء). دوشاب و هر چه پخته شده باشد به آتش ...
-
بو بردن
لغتنامه دهخدا
بو بردن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) احساس کردن و واقف شدن وخبردار گردیدن و پی بردن . (ناظم الاطباء). احساس کردن . ادراک کردن . فهمیدن . واقف شدن . خبردار گردیدن بطور اجمال . پی بردن . نشان یافتن . (فرهنگ فارسی معین ) : پادشاهان جهان از بدرگی بو نبردند از...