کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اندرآب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اندرآب
لغتنامه دهخدا
اندرآب . [ اَ دَ ] (اِخ ) دهی است از بخش سرولایت شهرستان نیشابور با 228 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آن غلات و بنشن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
اندرآب
لغتنامه دهخدا
اندرآب . [ اَ دَ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان سراب . سکنه آن 1090 تن و آب آن از نهر و چاه . محصول آن غلات و بزرک . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
اندرآب
لغتنامه دهخدا
اندرآب . [ اَ دَ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان اردبیل با 543 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ آق امام چای و محصول آن غلات و حبوب است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
اندرآب
لغتنامه دهخدا
اندرآب . [اَ دَ ] (اِخ ) نام رودی در آذربایجان . حمداﷲ مستوفی آرد: آب اندر آب از کوه سبلان برمیخیزد و چون بر شهرو ولایت اردبیل می گذرد آب اردبیل میخوانند و چون به اندرآب می رسد آب اندر آب می گویند و از پول (پل ) علی شاهی گذشته بآب اهر جمع شود و برود ...
-
واژههای مشابه
-
اندراب
لغتنامه دهخدا
اندراب . [ اَ دَ ] (اِخ ) شهرکی است اندر میان کوههاست . جایی بسیارغله و کشت و برز و او را دو رود است و سیمهایی که از معدن پنجهیر و جاریانه افتد اینجا آن را درم زنند و پادشای او را شهر سلیر خوانند. (حدود العالم چ دانشگاه ص 100). شهری است بین غزنین و ب...
-
اندراب
لغتنامه دهخدا
اندراب . [ اِ دَ ] (اِ) آبخوست . جزیره ٔ کوچک : میان موج غم را زورق دل اضطراب افتداگر باد موافق می وزد در اندراب افتد.رضایی مشهدی . (از شعوری ج 1 ورق 134الف ).
-
موم اندرآب
لغتنامه دهخدا
موم اندرآب . [ اَ دَ ](اِ مرکب ) ماده ٔ لزج گندم . (یادداشت مؤلف ). هلک گندم . (یادداشت لغت نامه ).
-
واژههای همآوا
-
اندراب
لغتنامه دهخدا
اندراب . [ اَ دَ ] (اِخ ) شهرکی است اندر میان کوههاست . جایی بسیارغله و کشت و برز و او را دو رود است و سیمهایی که از معدن پنجهیر و جاریانه افتد اینجا آن را درم زنند و پادشای او را شهر سلیر خوانند. (حدود العالم چ دانشگاه ص 100). شهری است بین غزنین و ب...
-
اندراب
لغتنامه دهخدا
اندراب . [ اِ دَ ] (اِ) آبخوست . جزیره ٔ کوچک : میان موج غم را زورق دل اضطراب افتداگر باد موافق می وزد در اندراب افتد.رضایی مشهدی . (از شعوری ج 1 ورق 134الف ).
-
جستوجو در متن
-
اندرابه
لغتنامه دهخدا
اندرابه . [ اَ ب َ ] (اِخ ) اندرآب . رجوع به اندرآب شود.
-
اندرابی
لغتنامه دهخدا
اندرابی . [ اَ دَ ] (ص نسبی ) منسوب به اندراب : ملخ اندرابی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به اندرآب و اندرانی شود.
-
موی
لغتنامه دهخدا
موی . [ ] (اِخ ) شهرکی است خرد به خراسان از حدود اندرآب . (حدود العالم ).