کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اندر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اندر
لغتنامه دهخدا
اندر. [ اَ ] (اِخ ) رودی در فرانسه که برود لوآر ریزد. اندر،شاتر ، شاتورو و لوش را مشروب میسازد و266 کیلومتر طول دارد. (فرهنگ فارسی معین ، اعلام ).
-
اندر
لغتنامه دهخدا
اندر. [ اَ ] (اِخ ) دپارتمانی است در فرانسه . متشکل از قسمتهایی از بری ، ارلئانه ، مارش ، تورن و پواتو حاکم نشین شاتورو و نایب الحکومه نشین لوبلان ، لاشاتر ، ایسودون .دارای 4 آرندیسمان ، 23 کانتون و 248 کمون ، 6906 کیلومترمربع. 247000 سکنه . (فرهنگ ف...
-
اندر
لغتنامه دهخدا
اندر. [ اَ دَ ] (اِخ ) دهی بریک شباروز از حلب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نام شهری است بشام . (مهذب الاسماء).
-
اندر
لغتنامه دهخدا
اندر. [ اَ دَ ] (اِخ ) قصبه ای ... در طارم علیاست حمداﷲ مستوفی نویسد: در اول آنجا [ در طارمین ] شهری فیروزآباد نام بزمین طارم سفلی دارالملک بود اکنون بکلی خرابست و قصبه ٔ اندر بطارم علیاشهرستان آنجا شد. (نزهةالقلوب چ دبیرسیاقی ص 71).
-
اندر
لغتنامه دهخدا
اندر. [ اَ دَ ] (پساوند) افاده ٔ معنی غیریت می کندچون با مادر و پدر و خواهر و برادر ترکیب کنند همچومادراندر و پدراندر و خواهراندر و برادراندر. (برهان قاطع). افاده ٔ معنی غیریت میکند چنانکه مادراندر وپدراندر و برادراندر و خواهراندر و دختراندر یعنی نام...
-
اندر
لغتنامه دهخدا
اندر. [ اَ دَ ] (حرف اضافه ) به معنی در باشد که بعربی فی گویند همچنانکه اندر آن و اندر خانه یعنی در آن و در خانه . (برهان قاطع) (هفت قلزم ). کلمه ٔ رابطه به معنی در و درون مانند اندرآن یعنی در آن و اندر خانه یعنی درون خانه . (ناظم الاطباء). در. (فرهن...
-
اندر
لغتنامه دهخدا
اندر. [ اَ دَ ] (ع اِ) خرمن یا خرمن گندم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خرمن گاه . (مهذب الاسماء). ج ، انادر. (ناظم الاطباء).
-
اندر
لغتنامه دهخدا
اندر. [ اَ دَ ] (ع ن تف ) نادرتر و کمیاب تر. (ناظم الاطباء).
-
اندر
لغتنامه دهخدا
اندر.[ اَ دَ ] (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ شهرستان سنندج با 150 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، حبوب و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
واژههای مشابه
-
کل آندر
لغتنامه دهخدا
کل آندر. [ ک ِ ل ِ ] (اِخ ) یکی از سرداران اسکندر مقدونی که در جنگهای اسکندر با ایران همراه او بود و مدتها در همدان میزیست .(از تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1336 و 1680 و 1682).
-
اندر کشیدن
لغتنامه دهخدا
اندر کشیدن . [ اَ دَ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) جذب کردن . (فرهنگ فارسی معین ) : اما جواب ما مر این سؤال را از خاصیت مقناطیس ... آن است که گوییم از آن سنگ بخاری است بیرون آینده لزج اندر کشیده که بجز آهن اندر نکشد. (جامعالحکمتین ص 167).- دامن اندرکشید...
-
اندر گذرانیدن
لغتنامه دهخدا
اندر گذرانیدن . [ اَ دَ گ ُ ذَ دَ ] (مص مرکب ) عبور دادن . گذر دادن . (فرهنگ فارسی معین ).- پای از اندازه اندرگذرانیدن ؛ پا از گلیم خود درازتر کردن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
اندر گردانیدن
لغتنامه دهخدا
اندر گردانیدن . [ اَ دَ گ َ دَ ] (مص مرکب ) پیچیدن . (یادداشت مؤلف ) : ازاری گرد سر اندر گردانید. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و رجوع به گردانیدن شود.
-
اندر گرفتن
لغتنامه دهخدا
اندر گرفتن . [ اَ دَ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) شروع کردن . آغاز کردن . (فرهنگ فارسی معین ). بورزیدن . (یادداشت مؤلف ) : پس چون این پسر [ اسماعیل ] بیامد از این کنیز [ هاجر] ساره را خشم آمد و رشک زنانش بجنبید و شکیبایی نتوانست کردن جنگ و پرخاش اندر گرف...