کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اندام کورتی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گل اندام
لغتنامه دهخدا
گل اندام . [ گ ُ اَ ] (ص مرکب ) از اسمای محبوب است . (آنندراج ). || آنکه اندامش در نازکی بگل ماند. نازک بدن .آنکه اندامی به نازکی و تازگی گل دارد : کنیزی سیه چشم و پاکیزه روی گل اندام و شکرلب و مشکبوی . نظامی .همه چشمه ز جسم آن گل اندام گل بادام و در...
-
که اندام
لغتنامه دهخدا
که اندام . [ ک ُه ْ اَ ] (ص مرکب )کوه پیکر. که اندامی بزرگ چون کوه دارد : که اندام و مه تازش و چرخ گردزمین کوب و دریابر و ره نورد.اسدی .
-
کوتاه اندام
لغتنامه دهخدا
کوتاه اندام . [ اَ ] (ص مرکب ) آنکه قامت وی کوتاه باشد.کوتاه بالا. کوتاه قد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
کوته اندام
لغتنامه دهخدا
کوته اندام . [ ت َه ْ اَ ] (ص مرکب ) آنکه اندام کوتاه دارد. کوتاه قامت . کوتاه بالا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کوتاه و کوته ، کوتاه قامت شود.
-
گران اندام
لغتنامه دهخدا
گران اندام . [ گ ِ اَ ] (ص مرکب ) سنگین اندام . چاق . فربه . || خسته و کوفته از خواب یا اندوه .
-
کشیده اندام
لغتنامه دهخدا
کشیده اندام . [ ک َ /ک ِ دَ / دِ اَ ] (ص مرکب ) بلندبالا. بلندقامت . قدبلند. درازقامت . قامت رسا. آخته بالا. قامت کشیده . کشیده قد.(یادداشت مؤلف ). رجوع به ترکیبات ذیل کشیده شود.
-
هفت اندام
لغتنامه دهخدا
هفت اندام . [ هََ اَ ] (اِ مرکب ) به حسب ظاهر اول سر، دوم سینه ، سوم پشت ، چهارم و پنجم هر دو دست ، ششم و هفتم هر دو پای . و به حسب باطن دماغ ، دل ، جگر، سپرز، شش ، زهره و معده ، و بعضی به جای معده گرده نوشته اند. (غیاث از لطایف ). و موافق تفسیر حسین...
-
یک اندام
لغتنامه دهخدا
یک اندام . [ی َ / ی ِ اَ ] (ص مرکب ) سروته یکی . که همه تن او را قطر واحد باشد. سرابون . (یادداشت مؤلف ) : زین سرابونی یک اندامی درشتی پردلی مغکلاهی مغرویی دیرآب و دورافشاره ای .سوزنی .
-
پیس اندام
لغتنامه دهخدا
پیس اندام . [ اَ ] (ص مرکب ) ابرص . (منتهی الارب ). || مبروص . دارای پیسی . که اندامی مبتلی به برص دارد.
-
تمام اندام
لغتنامه دهخدا
تمام اندام . [ ت َ اَ ] (ص مرکب ) متناسب الاعضاء. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): افهود؛ کودک فربه ٔ تمام اندام . عطیموس ؛ زن تمام اندام . رجل عبله ؛ مرد سطبر تمام اندام . عفرین ، عنابل ؛ مرد تمام اندام . (منتهی الارب ).
-
تناسب اندام
لغتنامه دهخدا
تناسب اندام . [ ت َ س ُ ب ِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) توازن و هم آهنگی اندامهای مختلف بدن با یکدیگر، چنانکه زیبائی بدن انسان در تناسب اندام وی است . رجوع به کالبدشناسی هنری دکتر نعمت اﷲ کیهانی صص 158-163 شود.
-
درشت اندام
لغتنامه دهخدا
درشت اندام . [ دُ رُ اَ ] (ص مرکب ) که اندامی درشت دارد. که اندام او کلان باشد. درشت بدن . درشت هیکل . جافی . حِضَجْم . خَطلاء. عَشز. عِظْیَر. عُکْبُرة. عِلْکِد. عِلْکِر. عَلْکَز. عَلَنْکَز. غَطْیَر. فدوکس . قَبَعْتَری ̍. قصاقص . قصقاص . کَعْبَرة. کَ...
-
سست اندام
لغتنامه دهخدا
سست اندام . [ س ُ اَ ] (ص مرکب ) لاغر و نحیف . (آنندراج ). ناتوان و ضعیف و کم زور. (ناظم الاطباء). || نامرد. (آنندراج ). کسی که مردی نداشته باشدو مجامعت نتواند. (ناظم الاطباء). مخنث . (تفلیسی ).
-
سیم اندام
لغتنامه دهخدا
سیم اندام . [ اَ ] (ص مرکب ) آنکه اندام وی سفید و تابان باشد. (فرهنگ فارسی معین ). که تن او در سپیدی سیم را ماند. سیم بدن . سیمین تن : چو بهر ساز سفر تاختم بعزم تمام درآمد از درم آن ماه روی سیم اندام . فرخی .بنفشه زلف من آن سروقد سیم اندام بر من آمد ...
-
شرم اندام
لغتنامه دهخدا
شرم اندام . [ ش َ اَ ] (اِ مرکب ) عورت . شرم . سوءة. آلت تناسلی مرد یا زن . شرم جای . شرمگاه .(یادداشت مؤلف ). رجوع به شرم و مترادفات آن شود.