کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
انداخته باشد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پس پشت انداخته
لغتنامه دهخدا
پس پشت انداخته . [ پ َ س ِ پ ُ اَ ت َ ] (ن مف مرکب ) رجوع به پس پشت افکنده شود.
-
جستوجو در متن
-
رایت افراخته
لغتنامه دهخدا
رایت افراخته . [ ی َ اَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) که علم برافراشته باشد. که لوا افراخته باشد. که علم و بیرق برپا کرده باشد. که علامت و علم برپای داشته باشد : همان رومی رایت افراخته ز هندی در آب آتش انداخته .نظامی .
-
شرانق
لغتنامه دهخدا
شرانق . [ش ُ ن ِ ] (ع اِ) پوست مار که انداخته باشد. || جامه ٔ پاره . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
مغزیة
لغتنامه دهخدا
مغزیة. [ م ُ ی َ ] (ع ص ) آن زن که شویش به غزو شده باشد. (مهذب الاسماء): امراءة مغزیة؛ زن که شوی او با دشمن جنگ کرده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ناقة مغزیة؛ شتر ماده که مدت حمل او که یک سال است درگذشته باشد...
-
عجی
لغتنامه دهخدا
عجی . [ ع ُ جی ی ] (ع ص ) کودکی که مادر شیر او را از وقت آن واپس انداخته باشد. (اقرب الموارد). بچه ٔ شیر بدیر یافته . (منتهی الارب ). || کودک که به شیر بیگانه پرورش یافته باشد. (منتهی الارب ).
-
لحموک
لغتنامه دهخدا
لحموک . [ ل َ ] (اِ) در تداول مردم خراسان به خربوزه و هر میوه ای اطلاق شود که فاسد و آبکی شده باشد. (خراسان گناباد). تلیده (در لهجه ٔ قزوین ). لهیده . آب انداخته .
-
مسبرد
لغتنامه دهخدا
مسبرد. [ م ُ س َ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر سبردة. رجوع به سبردة شود. || شتر ماده که بچه ٔ ناتمام بی موی انداخته باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
کاورک
لغتنامه دهخدا
کاورک . [ وَ رَ ] (اِ) بار و میوه ٔ کبر باشد و آن شبیه است بخیار کوچک و آن را خیار کبر هم میگویند. در سرکه انداخته آچار سازند و با طعام خورند. (برهان ).
-
طخیفة
لغتنامه دهخدا
طخیفة. [ طَ ف َ ] (ع اِ) نوعی از آش . و آن چنان باشد که پاره های گوشت دردیگ انداخته ، آب بسیار در آن ریخته ، بر آتش نهند چون پخته شود فرودآرند. (منتهی الارب ). آبگوشت . یخنی .
-
محتففة
لغتنامه دهخدا
محتففة. [ م ُ ت َ ف ِ ف َ ] (ع ص ) زنی که برای زینت روی خود را بند انداخته و مویهای آن را کنده و گیسوها را پس سر بهم بسته باشد. (ناظم الاطباء).
-
گنج شایگان
لغتنامه دهخدا
گنج شایگان . [ گ َ ج ِ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گنج بسیار. (آنندراج ). هر گنج بزرگ که لایق پادشاهان باشد. (جهانگیری ). دفینه ای باشد بسیار که پادشاهان نهاده باشند. (معیار جمالی ) : به گنج شایگان افتاده بودم ندانستم که در گنجند ماران . سعدی (بدای...
-
طاسبازی
لغتنامه دهخدا
طاسبازی . (حامص مرکب ) نوعی از بازی بازیگران ؛ و آن چنان باشد که طاس را بهوا انداخته بر سر چوبی یا نیی میگیرند و بر آن می گردانند. || به معنی شعبده بازی نیز آمده . (غیاث اللغات ) : لباس خضر بپوشید و طاسبازی کردز بچگان مشعبدنشان دهد نرگس . محمد عرفی ....
-
تخم افشان
لغتنامه دهخدا
تخم افشان . [ ت ُ اَ ] (نف مرکب ) که تخم افشاند. تخم افشاننده . تخم ریز. تخم پاش . || (ن مف مرکب ) محلی که تخم در آن افشانده شده باشد. محل زراعت . تخم افشانده . تخم انداخته .
-
مروع
لغتنامه دهخدا
مروع . [ م ُ رَوْ وَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر ترویع. رجوع به ترویع شود. || مرد درست و راست فراست ، یا آن که در دل او صواب انداخته باشند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کسی که بیم وخوف در دل او راه یافته باشد. (از اقرب الموارد).