کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
انداخته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
انداخته
لغتنامه دهخدا
انداخته . [ اَ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) افکنده . پرتاب شده . پرت شده . (فرهنگ فارسی معین ).ملفوظ. لفیظ. لقی . قذیفه . (منتهی الارب ). || محذوف . ساقط شده . از حساب افکنده . (یادداشت مؤلف ). ساقط شده و از حساب افکنده و بدور انداخته . (فهرست لغات و اصطلاحا...
-
واژههای مشابه
-
پس پشت انداخته
لغتنامه دهخدا
پس پشت انداخته . [ پ َ س ِ پ ُ اَ ت َ ] (ن مف مرکب ) رجوع به پس پشت افکنده شود.
-
جستوجو در متن
-
لفیظ
لغتنامه دهخدا
لفیظ. [ ل َ ] (ع ص ) انداخته . (منتهی الارب ).
-
میموم
لغتنامه دهخدا
میموم . [ م َ مو ] (ع ص ) به دریا انداخته شده . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). رجل میموم ؛ مرد به دریا انداخته شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
-
مرمی
لغتنامه دهخدا
مرمی . [ م َ می ی ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر رمی و رمایة. رجوع به رمی و رمایة شود. افکنده شده . افکنده . انداخته . انداخته شده . پرتاب شده . گشاد داده .
-
حذف شدن
لغتنامه دهخدا
حذف شدن . [ ح َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) سقوط کردن . افتادن . افکنده شدن . انداخته شدن .
-
منسوء
لغتنامه دهخدا
منسوء. [ م َ ] (ع ص ) درنگ کرده شده و سپس انداخته شده . (ناظم الاطباء).
-
لقی
لغتنامه دهخدا
لقی . [ل َ قا ] (ع ص ) انداخته . ج ، اَلقاء. (منتهی الارب ).
-
منکوز
لغتنامه دهخدا
منکوز. [ م َ ] (ع ص )انداخته شده و زده شده و پایمال شده . (ناظم الاطباء).
-
حذفاء
لغتنامه دهخدا
حذفاء. [ ح َ ] (ع ص ) اذن حذفاء؛ گوشی حذف کرده و انداخته شده . (منتهی الارب ).
-
ذری
لغتنامه دهخدا
ذری . [ ذَ ] (ع ص ) زرع ذری ؛ کشت تخم انداخته . یعنی زمین بذرافشانده .
-
شرانق
لغتنامه دهخدا
شرانق . [ش ُ ن ِ ] (ع اِ) پوست مار که انداخته باشد. || جامه ٔ پاره . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
لیمونی
لغتنامه دهخدا
لیمونی . (ص نسبی ) منسوب به لیمون . || چیزی که لیمو در آن انداخته باشند چون سکنجبین لیمونی که بجای سرکه در آن لیمو می اندازند. (آنندراج ).