کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
انداخت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
انداخت
لغتنامه دهخدا
انداخت . [ اَ ] (مص مرخم ) عمل انداختن . || رای . تدبیر. شور. مشورت . (فرهنگ فارسی معین ). اندیشه . قصد. میل . طرح . نقشه . (از یادداشتهای مؤلف ): دانستند که آن از نزعات شیطان است و کید دشمنان ایمان است و انداخت جهودان است . (تفسیر ابوالفتوح رازی )....
-
واژههای مشابه
-
انداخت کردن
لغتنامه دهخدا
انداخت کردن . [ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اندیشه کردن . قصد کردن . نقشه کشیدن : آنگه این هرسه ملعون بایکدیگر بنشستند پنهان از همه ٔ جهان و انداخت کردند که هر یکی بولایتی دیگر شوند و دعوی دیگر کنند. (کتاب النقض ص 324). تا بعهد سلطان سعید ملک شاه نوراﷲ قب...
-
جستوجو در متن
-
فتنه انداختن
لغتنامه دهخدا
فتنه انداختن . [ ف ِ ن َ / ن ِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) فتنه افکندن : چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت که یک دم از تو نظر برنمیتوان انداخت ؟ سعدی .رجوع به فتنه و فتنه افکندن شود
-
اعظم
لغتنامه دهخدا
اعظم . [ اَ ظَ ] (اِخ ) علیخان . از شعرای دوره ٔ صفویه و منسوب به شاه طهماسب بوده است . این بیت از اوست :نظر به روی تو خورشید ناگهان انداخت کلاه خویش ز شادی بر آسمان انداخت .(از قاموس الاعلام ترکی ).
-
ساتی
لغتنامه دهخدا
ساتی . (اِخ ) الهه ٔ هندی . دختر داکشا وهمسر شیوا است . چون پدرش شوهر او را تحقیر کرد ساتی خود را در آتش انداخت .
-
مذرقة
لغتنامه دهخدا
مذرقة. [ م َ رَ ق َ ] (ع مص ) مذرق به مَذْرَقَةً؛ انداخت آن را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
بیرون انداختن
لغتنامه دهخدا
بیرون انداختن . [ اَ ت َ ] (مص مرکب ) خارج افکندن . طرح . || جدا کردن . بریدن : خرطوم پیلی را بشمشیر بیرون انداخت . (تاریخ سیستان ).
-
ایوب
لغتنامه دهخدا
ایوب . [ اَی ْ یو ] (اِخ ) پسر خواجه ابوبکر است که قاضی سمرقند بود، و خواجه ایوب همچون پدرش جامع فضایل و کمالاتست و شعر نیز میگویند. غزل :میی که ساقی خونین دلان بجام انداخت پی خرابی عشاق تلخکام انداخت رمیده بود از این دامگاه مرغ دلم فریب دانه ٔ خال ت...
-
گره بر ابرو انداختن
لغتنامه دهخدا
گره بر ابرو انداختن . [ گ ِ رِه ْ ب َ اَ اَ ت َ ] (مص مرکب ) ترش رو شدن . عبوس گشتن : گره ز ناز بر آن ابروی دوتا انداخت بکار ما گرهی ز آن گره گشا انداخت .درویش واله هروی .
-
سایه انداختن
لغتنامه دهخدا
سایه انداختن . [ ی َ / ی ِ اَ ت َ] (مص مرکب ) اظلال . سایه افکندن . سایه گستردن : سحاب شب سایه ٔ مشکفام ... انداخت . (ظفرنامه ). || عارض شدن . پیدا شدن : دنبال این حادثه ٔ الم رسان و واقعه ای که سایه انداخت به آنچه خدا آن را خواسته است . (تاریخ بیهقی...
-
سنگ در دهان انداختن
لغتنامه دهخدا
سنگ در دهان انداختن . [ س َ دَ دَ اَ ت َ ] (مص مرکب ) خاموش بودن . (غیاث ). مرادف از زبان افتادن و خاموش بودن . (آنندراج ) : بنفشه پیش خطت قفل بر زبان انداخت گهر ز شرم لبت سنگ در دهان انداخت .میرزا صائب (از آنندراج ).
-
طیره شدن
لغتنامه دهخدا
طیره شدن . [ طَ / طِ رَ / رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خشم آوردن : حجام طیره شد و استره در تاریکی شب بر او انداخت . (کلیله و دمنه ).
-
جفی
لغتنامه دهخدا
جفی . [ ج َف ْی ْ ] (ع مص ) جفاء. بر زمین انداختن کسی یا چیزی را. (ناظم الاطباء): جفاه ؛ برزمین انداخت او را. (منتهی الارب ). رجوع به جفاء شود.