کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
انجیر دشتی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
چم انجیر
لغتنامه دهخدا
چم انجیر. [ چ َ اَ ] (اِخ ) دهی از دهستان کرکاه بخش ویسیان شهرستان خرم آباد که در 10 هزارگزی باختر ماسور کنار جنوبی راه خرم آباد به اندیمشک واقع است . تپه ماهوری و معتدل است و 25 تن سکنه دارد. آبش از قنات . محصولش غلات و لبنیات . شغل اهالی زراعت و گل...
-
باغ انجیر کوره
لغتنامه دهخدا
باغ انجیر کوره . [ اَ رِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان مسکون بخش جبال بارز شهرستان جیرفت که در 60 هزارگزی خاور شوسه ٔ بم به سبزواران واقع است و10 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
پل جوی انجیر
لغتنامه دهخدا
پل جوی انجیر. [ پ ُ ل ِ اَ ] (اِخ ) پل انجیر. پلی است در هرات . (تاریخ هرات سیف هروی ص 302 و 522 و 713).
-
چشمه انجیر بالا
لغتنامه دهخدا
چشمه انجیر بالا. [ چ َ م َ اَ ] (اِخ ) دهی از دهستان پایین ولایت بخش فریمان شهرستان مشهد که در 62 هزارگزی خاور فریمان واقع است . کوهستانی است با هوای معتدل و6 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
جستوجو در متن
-
گولر
لغتنامه دهخدا
گولر. [ ل َ ] (اِ) انجیر آدم .(الفاظ الادویه ). درخت انجیر دشتی . (ناظم الاطباء).
-
پودنه ٔ دشتی
لغتنامه دهخدا
پودنه ٔ دشتی . [ ن َ / ن ِ ی ِ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نعناع . نعنع. پودنه ٔ باغی . پودنه ٔ بستانی : صاحب ذخیره ٔ خوارزمشاهی گوید از دیگ افزارهاست گرم و خشک است بدرجه ٔ سیم و لطیف کننده است . و در جای دیگر گوید: و باشد که به طلیهاء گرم حاجت آید ...
-
دشت حر
لغتنامه دهخدا
دشت حر. [ دَ ح ُ ] (اِخ ) نام دشتی است حاصلخیز در دهستان باباجانی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاه . این دشت در 25 هزارگزی جنوب شرقی ده شیخ واقع شده است و زارعین قرای انجیر لوسه ، سه تیان ، وانی سر، زیارت تمرمان ، برکش ، کانی دانیار، قلقله ، قجبر و گریشه در...
-
کبکنجیر
لغتنامه دهخدا
کبکنجیر. [ ک َ ک َ ] (اِ) (= کبک انجیر) مرغ تیزپر و بلندپرواز. (برهان ). || دراج . (ناظم الاطباء). بعضی گویند کبکنجیر دراج است و آن پرنده ای باشد مشهور. (از برهان ). || صفرد. (مهذب الاسماء) (کلیله و دمنه ابن المقفع) . پرنده ای است کوچک مانند گنجشک . ...
-
اسیر
لغتنامه دهخدا
اسیر. [ اَ ] (اِخ ) (خره ٔ...) ناحیتی است بفارس از بلوکات دشتی . چون دو کوه که عبور از آنها دشوار است در دو جانب این بلوک افتاده شمالی آن را گردنه ٔ کافری و جنوبی آن را ظالمی گویند. در میانه ٔ مردم مشهور است میان کافر و ظالم اسیر است و این بلوک از گر...
-
ریش کردن
لغتنامه دهخدا
ریش کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خستن . مقروح کردن . مجروح کردن . خسته کردن . زخمی کردن : شخودن ؛ ریش کردن به ناخن . (یادداشت مؤلف ). آزردن . اقراح . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). عقر. (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن ) : یا زندم یا کندم ریش پاک ی...
-
گله دار
لغتنامه دهخدا
گله دار. [ گ َ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای نه گانه ٔ بخش کنگان شهرستان بوشهر که حدود و مشخصات آن بشرح زیر است : از شمال به دهستان علامرودشت ، از جنوب به دهستانهای ثلاث و مالکی و آل حرم و تمیمی ، از باختر به دهستانهای جم و ثلاث و از خاور ب...
-
اسقیل
لغتنامه دهخدا
اسقیل . [ اِ ] (معرب ، اِ) هو بصل الفار سمی بذلک لانه یقتل الفار و هو حِرّیف قوی ... و منه جنس سمی قتال و ظن ّبعضهم انه البلبوس لأدنی علاقة وجدها فیه و قد اخطاء. (مقاله ٔ 2 از کتاب 2 قانون ابوعلی سینا ص 156 س 8). بصل الفار است ، بپارسی پیاز موش گوین...
-
تاجیکستان
لغتنامه دهخدا
تاجیکستان . [ ک ِ ] (اِخ ) جمهوری شوروی درآسیا، کوچکترین بخش دولت اتحاد جماهیر شوروی سابق . دارای 1175000 سکنه (که آنان را تاجیک نامند). بین ازبکستان و افغانستان واقع است و پایتخت آن استالین آباد است و شهر لنین آباد در شمال غربی آن واقع است . تاجیکست...
-
تن
لغتنامه دهخدا
تن . [ ت َ ] (اِ) بدن . (برهان ) (فرهنگ فارسی معین ) (انجمن آرا). جثه و اندام . (آنندراج ). بدن و توش و جسد و اندام و قد و قامت . (ناظم الاطباء). اوستا، تنو (جسم ، بدن ). پهلوی ، تن . هندی باستان ، تنو . افغانی ، تن . شغنی ، تنا . گیلکی ویرنی و نطنزی...
-
اردشیر دوم
لغتنامه دهخدا
اردشیر دوم . [ اَ دَ / دِ رِ دُوْ وُ ] (اِخ ) (هخامنشی ) اسم این پادشاه را چنین نوشته اند: در کتیبه های هخامنشی به پارسی قدیم اَرْت َ خْشَثْرَ، در توریة (کتاب عزرا و کتاب نحمیا) اَرْت َ خشَثتا، نویسندگان یونانی مانند دیودور،آریان ، سترابون و پولی ین ...