کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
انجرة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
انجرة
لغتنامه دهخدا
انجرة. [ اَ ج ُ رَ ] (ع اِ) گزنه . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ بعد و انجره ٔ حرشاء و انجره ٔ سوداء شود.
-
واژههای مشابه
-
انجره
لغتنامه دهخدا
انجره . [ اَ ج َ رَ / رِ ] (اِ) گزنه . (ناظم الاطباء). نباتی است که آنرا نبات النار گویند و تخم آنرا قریض خوانند و تخم آن مستعمل است . سه درم آنرا با شیرتازه بخورند قوت باه دهد و بکوبند و با عسل بر قضیب مالند سطبر گرداند. (برهان قاطع) (آنندراج ). گیا...
-
انجره ٔ حرشاء
لغتنامه دهخدا
انجره ٔ حرشاء. [ اَ ج ُ رَ / رِ ی ِ ح َ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اذن الفار. (از دزی ج 1 ص 40) . انجره ٔ سودا. حشیشة الزجاج . (یادداشت مؤلف ). رجوع به حشیشة الزجاج شود.
-
انجره ٔ سوداء
لغتنامه دهخدا
انجره ٔ سوداء. [ اَ ج ُ رَ ی ِس َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) انجره ٔ حرشاء. حشیشة الزجاج . (یادداشت مؤلف ). رجوع به حشیشة الزجاج شود.
-
واژههای همآوا
-
عنجرة
لغتنامه دهخدا
عنجرة. [ ] (اِخ ) نام یکی از پنج در سیستان بود که غالباًآن را با غین معجمه نوشته اند. رجوع به غنجرة شود.
-
عنجرة
لغتنامه دهخدا
عنجرة. [ ع َ ج َرَ ] (ع ص ) زن دلیر بی باک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). زن باجرأت . (از اقرب الموارد).
-
عنجرة
لغتنامه دهخدا
عنجرة.[ ع َ ج َ رَ ] (ع مص ) دراز کردن هر دو لب و درپیچیدن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دراز کردن هر دو لب و برگرداندن آنها و صدا برآوردن . (از اقرب الموارد). و این مخصوص لب است کما اینکه زنجرة اختصاص به زدن انگشت دارد. (از منتهی الارب ) (از ا...
-
جستوجو در متن
-
اتنگن
لغتنامه دهخدا
اتنگن . [ ] (هندی ، اِ) بهندی انجره است .
-
قراست
لغتنامه دهخدا
قراست . [ ] (اِ) انجره است . (فهرست مخزن الادویه ).
-
قریص
لغتنامه دهخدا
قریص . [ ق ُرْ رَ ] (ع اِ) بزر انجره است . (از بحر الجواهر).
-
حریق
لغتنامه دهخدا
حریق . [ ح ُ رَ ] (ع اِ) گزنه . انجره . قریس . قریص . بنات النار .- حریق املس . رجوع به این کلمه شود.
-
ساسارکشت
لغتنامه دهخدا
ساسارکشت . [ ک ِ ] (اِ) به لغت سریانی تخمی است دوائی که آن را به عربی بزرالانجره و قریض خوانند. (برهان ) (آنندراج ). بزرالانجره . (فهرست مخزن الادویه ) (اختیارات بدیعی ). تخم انجره . (الفاظ الادویه ). گزنه . قریض . و بپارسی آن را تخم انجره گویند. (اخ...