کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
انتقام جو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
انتقام کردن
لغتنامه دهخدا
انتقام کردن . [ اِ ت ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مکافات کردن : سفیه را بسفاهت جواب بازمده ز بیوفا بوفا انتقام باید کرد.ناصرخسرو.هزار زخم پیاپی گر اتفاق افتدز دست دوست نشاید که انتقام کنند.سعدی .
-
انتقام کشیدن
لغتنامه دهخدا
انتقام کشیدن . [ اِ ت ِ ک َ/ک ِ دَ ] (مص مرکب ) کینه گرفتن . (ناظم الاطباء). انتقام گرفتن . مکافات کردن : خواجه [ احمد حسن ] بر وی [ بوبکر حصیری ] دست یافت و انتقامی کشید و بمراد رسید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 156). گفت [ بونصر مشکان ] ای ابوالفضل ، بزر...
-
انتقام گرفتن
لغتنامه دهخدا
انتقام گرفتن . [ اِ ت ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) کینه گرفتن . (ناظم الاطباء) : انتقام از خصم نگرفتن صفای سینه است صیقل آیینه باشد دل ز کین برداشتن .ملامفید بلخی (ازآنندراج ).
-
انتقام کشنده
لغتنامه دهخدا
انتقام کشنده . [ اِ ت ِ ک َ/ک ِ ش َ دَ/دِ ] (نف مرکب ) کینه جو.کینه کشنده : این نوشته ایست از جانب ... ابوجعفر... بسوی یاری دهنده ٔ دین خدا و نگهبان بندهای اوو انتقام کشنده از دشمنان او. (تاریخ بیهقی ص 306).
-
واژههای همآوا
-
انتقامجو
لغتنامه دهخدا
انتقامجو. [ اِ ت ِ ] (نف مرکب ) کینه کش .
-
جستوجو در متن
-
کینه جو
لغتنامه دهخدا
کینه جو. [ ن َ / ن ِ ](نف مرکب ) کینه خواه . (ناظم الاطباء). کینه جوینده . انتقام جو. انتقام کشنده . خونخواه . کینه جوی : بفرمود تا پیش او آمدندهمه با دلی کینه جو آمدند. فردوسی .و رجوع به کینه جوی شود.
-
کینه ای
لغتنامه دهخدا
کینه ای .[ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) کینه توز. کینه جو. انتقام جو.
-
بدپیله
لغتنامه دهخدا
بدپیله . [ ب َ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) بدکینه . سخت انتقام . (فرهنگ فارسی معین ). موذی باابرام و معربد. عربده جو. مرس . (یادداشت مؤلف ). غوغاطلب . هنگامه جو. پرخاش جو.
-
کین اندیش
لغتنامه دهخدا
کین اندیش . [ اَ ] (نف مرکب ) که قصد انتقام دارد.که در اندیشه ٔ انتقام جویی است . کینه جو : بی گمان شد که گور کین اندیش خواندش ازبهر کینه خواهی خویش .نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 75).
-
کین خواه
لغتنامه دهخدا
کین خواه . [ خوا / خا ] (نف مرکب ) کین خواهنده . انتقام جوینده . (فرهنگ فارسی معین ). انتقام گیرنده . کینه جو. انتقام کشنده : وگر خون اورا بریزی به دست که کین خواه او در جهان ایزد است . فردوسی .به تدبیری چنین آن شیر کین خواه رعیت را برون آورد بر شاه ...
-
کین گرفتن
لغتنامه دهخدا
کین گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب )انتقام کشیدن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).- کین گرفتن به دل ؛ خصومت به دل گرفتن . دشمنی به دل راه دادن . کینه جو شدن : اگر مرد رومی به دل کین گرفت نباید که آید تو را این شگفت .فردوسی .
-
کینه جویی
لغتنامه دهخدا
کینه جویی . [ ن َ / ن ِ ] (حامص مرکب ) کینه خواهی . (ناظم الاطباء). انتقام جویی . دشمنی : عجب ناید ز خوبان تندخویی چنان کز مهر گردون کینه جویی . نظامی .کینه جویی روش احسان نیست هرکه احسان نکند انسان نیست . جامی .و رجوع به کینه جو و کین جویی شود.
-
رزم توز
لغتنامه دهخدا
رزم توز. [ رَ ] (نف مرکب ) جنگجو. جنگاور. (فرهنگ فارسی معین ). رزم جو. جنگی . مانند کینه توز باشد از توختن به معنی جمع کردن و انتقام جستن . (فرهنگ لغات شاهنامه ). جنگی . جنگ آور : وز آن دورتر آرش رزم توز چو گوران شه آن گردلشکرفروز. فردوسی .و رجوع به ...