کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
انتقال کنارباند بازمانده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
قابل انتقال
لغتنامه دهخدا
قابل انتقال . [ ب ِ ل ِ اِ ت ِ ](ص مرکب ) آنچه بتوان به دیگری منتقل کرد. انتقال پذیر. || ملک ... منقول . در مقابل غیرمنقول .
-
انتقال افتادن
لغتنامه دهخدا
انتقال افتادن . [ اِ ت ِ اُ دَ ] (مص مرکب ) انتقال حاصل گشتن . منتقل شدن . جابجا شدن : ایزد... تقدیر چنان کرده است که ملک راانتقال افتد از این امت بدان امت . (تاریخ بیهقی ).
-
انتقال دادن
لغتنامه دهخدا
انتقال دادن . [ اِ ت ِ دَ ] (مص مرکب ) منتقل ساختن . جابجا کردن .نقل کردن . و رجوع به معنی آخر «انتقال کردن » شود.
-
انتقال کردن
لغتنامه دهخدا
انتقال کردن . [ اِ ت ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جابجا شدن . منتقل شدن : پس این مملکت را نباشد زوال ز ملکی بملکی کند انتقال . (بوستان ).|| از جایی بجایی رفتن . || مردن . درگذشتن . (فرهنگ فارسی معین ). || (اصطلاح اداری ) کارمندی را از وزارتخانه ، اداره یا د...
-
انتقال کننده
لغتنامه دهخدا
انتقال کننده . [ اِ ت ِ ک ُ ن َن ْ دَ/دِ ] (نف مرکب )آنکه عبور میکند و از جایی بجایی میرود. || آنکه چیزی را بکسی منتقل میکند. (ناظم الاطباء).
-
انتقال گیرنده
لغتنامه دهخدا
انتقال گیرنده . [ اِ ت ِ رَ دَ/دِ ] (نف مرکب )آنکه چیزی را به وی منتقل میکنند. (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
گوپین گن
لغتنامه دهخدا
گوپین گن . [ گ ُ گ ِ ] (اِخ ) شهری از آلمان که در ناحیه ٔ باده وورتمبرگ و در کنار کوههای ژوراسوآب واقع شده و دارای 37800 تن جمعیت است . این شهر دارای صنایع نساجی و شیمی است .
-
باده
لغتنامه دهخدا
باده . [ دَ / دِ ] (اِ) شراب ، چه باد غرور در سر می آورد. (رشیدی ). شراب ،چه باد بمعنی غرور آمده و هاء نسبت است . (غیاث ). شراب . (ناظم الاطباء). بمعنی مسکری است که از انگور تازه بگیرند و در عربی خمر گویند. (شعوری ج 1 ورق 190).شراب و می را گویند. (شر...
-
می کش
لغتنامه دهخدا
می کش . [ م َ / م ِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) می کشنده . می خوار. شرابخوار. باده خوار. می پرست . باده نوش . می گسار. که شرابخواری پیشه دارد. (از یادداشت مؤلف ). شرابخوار. (آنندراج ) : عاشقان بوس و کنار و نیکوان ناز و عتاب مطربان رود وسرود و می کشان خوا...
-
گسار
لغتنامه دهخدا
گسار. [ گ ُ ] (نف ) گذار باشد که از گذاشتن و امر به گذاشتن هم هست ، یعنی بگذار. (برهان ). رجوع به گساردن شود. || خورنده . خورنده ٔ غم و خورنده ٔ شراب نیز هست .(برهان ). بصورت ترکیب با غم و می و باده و انده و پیمانه به کار رود. و غمگسار و اندوه و انده...
-
یوسف
لغتنامه دهخدا
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) میر محمد یوسف بن خواجه موسی . از اولاد سیدامیر کلال و داماد معزالدین جهاندار پادشاه بود و در قلعه ٔ شاهجهان آباد اقامت داشت . پس از شکست حکومت دهلی از فرنگ در لکنهو سکنی گزید. از اوست :توبه ام می شکند باد بهار ای ساقی !فصل گل می...
-
کروز
لغتنامه دهخدا
کروز. [ ک ُ ] (اِ) کروژ. (ناظم الاطباء) (برهان ). نشاط و شادمانی باشد. (جهانگیری ). عیش و نشاط و شادمانی و طرب . (برهان ) (ناظم الاطباء). شادی و با کرازان و کرازیدن قریب اللفظ و المعنی است . (آنندراج ). طرب و شادی . (صحاح الفرس ). فرح . نشاط. (یادداش...
-
دوشینه
لغتنامه دهخدا
دوشینه . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) منسوب به دوش . (ناظم الاطباء). دوشین . دیشبینه . دیشبی . (یادداشت مؤلف ). به معنی دوش که شب گذشته باشد. (آنندراج ). || دیشب و شب گذشته . (ناظم الاطباء). شب پیش . دوشین . دوش . (یادداشت مؤلف ) : گفتم که بیا وعده ٔ دو...
-
سوری
لغتنامه دهخدا
سوری . (اِ) نوعی از ریاحین سرخ است . (برهان ). ورد. نوعی از گل سرخ و بسیار خوشبو که آنرا گل محمدی نیز گویند. (ناظم الاطباء). نام گلی است سرخ رنگ و هر گل و لاله که سرخ باشد سوری گویند. (غیاث اللغات ). گل سرخ چون لاله و مانند آن . (فرهنگ رشیدی ) : باغب...