کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
انتخاب آلوده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
انتخاب آلوده
لغتنامه دهخدا
انتخاب آلوده . [ اِ ت ِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) انتخاب آلود. برگزیده . (بهار عجم ) (از آنندراج ). مختار. (از ناظم الاطباء) : گر ببینم مصرع مژگان خواب آلوده ای می توانم گفت بیتی انتخاب آلوده ای .وحید (از بهار عجم ).
-
واژههای مشابه
-
انتخاب زدن
لغتنامه دهخدا
انتخاب زدن . [ اِ ت ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) برگزیدن . انتخاب کردن . پسندیدن . مقبول شدن : ز دیده ام نرود خاک اگر شود جسمم هر آن نگه که ز روی تو انتخاب زده ست .وحید (از آنندراج ).
-
انتخاب کردن
لغتنامه دهخدا
انتخاب کردن . [ اِ ت ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برگزیدن : هلاک مشرب صیاد دام بر دوشم که جای گل ز چمن بلبل انتخاب کند.سلیم (از آنندراج ).
-
انتخاب زده
لغتنامه دهخدا
انتخاب زده . [ اِ ت ِ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) برگزیده . (آنندراج ). مختار. (ناظم الاطباء) : بیاض گردن او را ز نقطه ریزی خال توان شناخت که گشته ست انتخاب زده . صائب (از آنندراج ).|| گزیدگی . (ناظم الاطباء). ؟!
-
انتخاب شونده
لغتنامه دهخدا
انتخاب شونده . [ اِ ت ِ ش َ وَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) در اصطلاح سیاسی و حقوقی ، کسی که بنمایندگی مجلس شورای ملی و سنا و انجمن شهر و دیگر انجمنها برگزیده می شود.
-
انتخاب کننده
لغتنامه دهخدا
انتخاب کننده . [ اِ ت ِ ک ُ ن َن ْ دَ/دِ ] (نف مرکب ) کسی که انتخاب می کند. || (اصطلاح حقوق و سیاست ) کسی که حق شرکت در انتخابات دارد و برای انتخاب نمایندگان مجلس شورای ملی و سنا و دیگر انجمنها رأی میدهد.
-
جستوجو در متن
-
چرکتاب
لغتنامه دهخدا
چرکتاب . [ چ ِ ] (نف مرکب ) رنگی که چرک بر آن کم ظاهر شود، مثل رنگ سبز و ماشی و طوسی . (آنندراج ). رنگی که نگذارد چرک ظاهر شود، مثل رنگ سیاه و کبود و مانند اینها. (فرهنگ نظام ). رنگی که شوخ و چرک آن دیر مشهود شود. چرتاب . رنگی که غالباً جامه ٔ اطفال ...
-
زبد
لغتنامه دهخدا
زبد. [ زَ ب َ ] (ع اِ) کفک آب و شیرو سیم و جز آن . (منتهی الارب ). زبد، کفی که بالای آب و جز آن قرار میگیرد. و بدین معنی است «الحداء زبد الفوائد» یعنی همانگونه که آب کف می آورد قلب حداء را بیرون میدهد یعنی همانگونه برای او آسان است . (اقرب الموارد). ...
-
دست
لغتنامه دهخدا
دست . [ دَ] (اِ) از اعضای بدن . دوقسمت جدا از بدن که در دو طرف تن واقع و از شانه به پائین فروآویخته است و از چند قسمت مرکب است : بازو و ساعد و کف دست و انگشتان . به عربی ید گویند. (برهان ). مقابل پای و بدین معنی ترجمه ٔ «ید» بود و دستان جمع آن . (از ...
-
خمینی
لغتنامه دهخدا
خمینی . [ خ ُ م َ / م ِ ] (اِخ ) روح اﷲ. آیت اﷲ العظمی روح اﷲ الموسوی الخمینی .ولادت امام : امام خمینی رضوان اﷲ علیه روز بیستم جمادی الثانی (برابر با سالروز میلاد دخت گرامی پیامبر، حضرت فاطمه ٔ زهرا (س ) سال 1320 هَ . ق . در شهرستان خمین چشم به جهان ...
-
مهر
لغتنامه دهخدا
مهر. [ م ُ ] (اِ) آلتی از فلز، سنگ ،عقیق و در عصر ما لاستیک و جز آنها که بر آن نام و عنوان کسی یا بنگاهی یا مؤسسه ای را وارون کنده باشندو چون بر آن مرکب مالند و آنگاه بر کاغذ و جز آن فشار دهند نام و نقش مذکور بر آن ثبت شود : که کشتی کسی را مده تا نخ...
-
گرفتن
لغتنامه دهخدا
گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ](مص ) از ریشه ٔ پارسی باستان گرب اگاربایام (اتخاذکردن ، گرفتن )، ریشه ٔ اوستایی گراب ژریونایتی ، پهلوی گرفتن ، هندی باستان گرابه ، کردی گرتن ، بلوچی ژیرگ و ژیرغ ، سریکلی وغرئیغ - ام و رک هوبشمان ایضاً و نیز پهلوی گریفتن . «تاوار...
-
لهراسب
لغتنامه دهخدا
لهراسب . [ ل ُ ] (اِخ ) پدر کی گشتاسب . از پادشاهان کیانی ، بنابه روایت فردوسی چون کیخسرو از کار جهان سته شد و آهنگ جهان دیگر کرد، تخت شاهی را به لهراسب که در درگاه کیخسرو مردی گمنام بود بخشید. بزرگان و پهلوانان خلاف آوردند و گفتند که او از تخم شاهان...