کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
انبسته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
انبسته
لغتنامه دهخدا
انبسته . [ اَم ْ ب َ ت َ / ت ِ ] (ص ) مداد یا خون یا حبربود و هرچه بسته شود که حل نکند انبسته گویند. (لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 66). هر چیز که آن بسته و سخت شده باشد و بدشواری واشود و حل گردد. (برهان قاطع)(از آنندراج ). چیزی بسته باشد مثل مداد یا خو...
-
جستوجو در متن
-
انبسه
لغتنامه دهخدا
انبسه . [ اَم ْ ب َ س َ ] (ص ) رجوع به انبسته شود.
-
انبست
لغتنامه دهخدا
انبست . [ اَم ْ ب َ ] (ص ) غلیظ و بسته شده . (برهان ) (ناظم الاطباء). چیزی که بسته و سفت شده باشد مانند ماست و شیره و خون و غیره . غلیظ و بسته شده . انبسته . (فرهنگ فارسی معین ). || هنگفت . (ناظم الاطباء). و رجوع به انبسته شود.
-
اینسه
لغتنامه دهخدا
اینسه . [ س َ / س ِ ] (ص ) هر چیز بسته را گویند که به دشواری وا شود و دیر حل گردد و ظاهراً این لغت با انیسه تصحیف خوانی شده است و در اصل لغت انبَستَه است . (برهان ) (ناظم الاطباء). رجوع به انبسته شود.
-
انبیسه
لغتنامه دهخدا
انبیسه . [اَم ْ س َ / س ِ ] (ص ) چیز سرد. انبسته . || (اِ) سرما. (ناظم الاطباء). و رجوع به انبیسته شود.
-
آنیسه
لغتنامه دهخدا
آنیسه . [ س َ / س ِ ] (ص ) هر چیز بسته که بدشواری باز شود. به معنی خون بسته ومداد بسته و امثال آن نیز آمده است و آن را آنیسته نیز گویند. (برهان ). دَلَمه . انبسته بر وزن سرگشته نیز نوشته اند و دو صورت از این سه بی شبهه مصحف است .
-
انیسه
لغتنامه دهخدا
انیسه . [ اَ س َ / س ِ ] (اِ) هرچیز بسته که بدشواری از هم جدا شود. (برهان ). هرچیز بسته و منعقد که بدشواری از هم جدا گشته و حل گردد. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). هر بستگی که بدشواری حل گردد و آنرا انیشه نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). رجوع به انبسته شود...
-
بنیز
لغتنامه دهخدا
بنیز. [ ب ِ ](ق مرکب ) دیگر. (آنندراج ) (انجمن آرا) : خون انبسته همی ریزم بر زرین رخ زان که خونابه نماندستم در چشم بنیز. شاکر بخاری .نه آن زین بیازرد روزی بنیزنه او را از این اندهی بود نیز. ابوشکور.نباشد کسی را پس از من بنیزبدین گونه اندر جهان چارچیز...
-
خونابه
لغتنامه دهخدا
خونابه . [ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) آب با خون آمیخته . (یادداشت بخط مؤلف ). || آب مانندی که محتوی از خون و شیرباشد و به اصطلاح علمی فرنگ سرم گویند. || اشک خونین . خوناب . (ناظم الاطباء). اشک : چو نزدیک آنجای برزو رسیدببارید خونابه بر شنبلید. (ملحقات ش...
-
زرین
لغتنامه دهخدا
زرین . [ زَرْ ری ] (ص نسبی )زرینه . منسوب به زر. آنچه از زر ساخته شده باشد. زری . طلائی . (فرهنگ فارسی معین ). ذهبی . طلائی . منسوب به زر. (ناظم الاطباء). از زر. از ذهب . بزر گرفته . زراندود. از زر کرده . زرینه . منسوب به زر. مطلی به زر. ذهبی . به زر...
-
شاکر
لغتنامه دهخدا
شاکر. [ ک ِ ] (اِخ ) جُلاب بخاری . از شاعران قدیم ایران است که در اوایل قرن چهارم در ماوراءالنهر میزیست . نام او را محمودبن عمر رادویانی در ترجمان البلاغه همه جا «شاکر» آورده است و شمس قیس «شاکر بخاری »، لیکن اسدی طوسی گاه «شاکر بخاری » و گاه «جلاب ب...
-
حبر
لغتنامه دهخدا
حبر. [ ح ِ ] (ع اِ) زگاب . سیاهی . دوده . دوده ٔ مرکب . مرکب . مداد. نقس . زگالاب . سیاهی دوات : بر پر الفی کشید نتوانست از بی قلمی و یا ز بی حبری . منوچهری .آنهمه حبر و قلم فانی شودو این حدیث بی عدد باقی بود. مولوی .گر نباشد یاری حبر و قلم کی فتد بر...
-
ریختن
لغتنامه دهخدا
ریختن . [ ت َ ] (مص ) روان کردن و جاری کردن مانند ریختن آب در ظرف و ریختن خون . (از ناظم الاطباء). لازم و متعدی آید. (یادداشت مؤلف ). سرازیر کردن مایع از ظرفی به ظرفی یا به روی زمین جاری کردن . (فرهنگ فارسی معین ). افراغ . (تاج المصادر بیهقی ) (از د...
-
ماندن
لغتنامه دهخدا
ماندن . [ دَ ] (مص ) توقف کردن . (ناظم الاطباء). توقف کردن . درنگ کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ایرانی باستان ، من . پهلوی ، ماندن . پارسی باستان و اوستا، من (انتظار کشیدن ). پهلوی ، مانیشتن ، مانیشن . پازند، ماندن . ارمنی ، منام (ماندن ، انتظا...