کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
انبره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
انبره
لغتنامه دهخدا
انبره . [ اَم ْ ب ُ رَ / رِ ] (اِ) آلتی است که آهن گرم و طلا و مس تفته را بدان گیرند. (آنندراج ). انبر. (ناظم الاطباء). بهندی سنداسی گویند. (آنندراج ).
-
انبره
لغتنامه دهخدا
انبره . [ اَم ْ ب ُ رَ / رِ ] (ص ، اِ) هر چیز موی ریخته را گویند عموماً و شتر موی ریخته را خصوصاً. (برهان قاطع) (فرهنگ فارسی معین ). شتران باشند که موی ایشان افتاده بود. (صحاح الفرس ). اشتری که از بس بار کشیدن مویش ریخته باشد. (شرفنامه ٔ منیری ) (مؤ...
-
جستوجو در متن
-
انبروه
لغتنامه دهخدا
انبروه . [ ] (اِ)شتر ریخته موی که انبره نیز گویند. (از شعوری ج 1 ورق 129 ب ). و رجوع به انبره شود. || شراب کش . (از شعوری ج 1 ورق 129 ب ). و رجوع به انبره شود.
-
ام
لغتنامه دهخدا
ام . [ اَ ] (پیشوند) اَن . علامت سلب است در مثال امرد و انبره بمعنی شتر بی مو، مثل این است که یکی سلب مرد و دیگری سلب بَرَگی است . (یادداشت مؤلف ).
-
آس
لغتنامه دهخدا
آس . (اِ) دو سنگ گرد و پخ برهم نهاده و زیرین را در میان میلی آهنین و جز آن از سوراخ میان زبرین درگذشته و سنگ زبرین بقوت دست آدمی یا ستور یا باد یا آب و بخار و برق گردد و حبوب و جز آن را خرد یا آرد سازد. آنچه را به دست گردد، دست آس و آسدست ، و آنچه را...
-
رسته
لغتنامه دهخدا
رسته . [ رَ ت َ / ت ِ ] (اِ) صف . (منتهی الارب )(السامی فی الاسامی ) (دهار) (ترجمان القرآن ). رزدق ، معرب رسته . (منتهی الارب ). مطلق صف و قطار اعم از انسان یا حیوان دیگر. (ناظم الاطباء) (از برهان ). رست . رده . رج . رگ . (یادداشت مؤلف ). مطلق صف . ...