کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
انبر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
انبر
لغتنامه دهخدا
انبر. [ اَم ْ ب َ ] (اِ) عرشه ٔ کشتی . طبقه ٔ کشتی . (از دزی ج 1 ص 39).
-
انبر
لغتنامه دهخدا
انبر. [ اَم ْ ب ُ ] (اِ) کلبتین بود که سرش کژ بود. (لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ص 138). آلتی باشد از آهن که زرگران و مسگران طلا و مس تفته را بدان گیرند و بعربی کلوب خوانند. (برهان قاطع).آلتی است از آهن و دارای دو شاخه ٔ دراز که آتش و چیزهای تفته را بدا...
-
واژههای همآوا
-
عنبر
لغتنامه دهخدا
عنبر. [ عَم ْ ب َ ] (اِخ ) پدر قبیله ای است از بنی تمیم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). و بَلْعَنْبر فرزندان او، یعنی بنوالعنبر بحذف نون ، چنانکه بلحارث . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
عنبر
لغتنامه دهخدا
عنبر. [ عَم ْ ب َ ] (ع اِ) نوعی از بوی خوش و آن سرگین ستور بحری است یا چشمه ای است آن را در آن . یا چیزی است که در قعر دریا خیزدو حیوانات بحری میخورد و میمیرد، و بیشتر در شکم ماهی یافته شود. و گویند که نوعی از موم است که بمرور ایام روان گردد و به دری...
-
جستوجو در متن
-
انبرک
لغتنامه دهخدا
انبرک . [ اَم ْ ب ُ رَ ] (اِ مصغر) انبر کوچک . منقاش . (یادداشت مؤلف ).
-
کلوب
لغتنامه دهخدا
کلوب . [ ک ُل ْ لو ] (ع اِ) انبر آهنگرکه بدان آهن گرم رامی گیرند. (غیاث ). ماشه . انبر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کَلّوب شود.
-
ملزام
لغتنامه دهخدا
ملزام . [ م ِ ] (ع اِ) انبر. (مهذب الاسماء). دو چوب که میان آن به آهن بندند و آن نوعی از دست افزار سوزنگر و صیقل گر است . (آنندراج ). کلبتین و انبر و یا آچار که چیزی را بدان محکم گرفته می پیچانند. || پیچ و منگنه . (ناظم الاطباء).
-
انبار
لغتنامه دهخدا
انبار. [ اِم ْ ] (ع مص ) اَنبار ساختن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گویند انبر الأنبار اًنباراً. (ناظم الاطباء). انبر الأنبار؛ یعنی بنا کرد انبار. (از شرح قاموس ).
-
آتش کاو
لغتنامه دهخدا
آتش کاو. [ت َ ] (اِ مرکب ) آلتی از آهن و جز آن که آتش را بدان آشورند. محراث . مسعار. سطام . اسطام . محراک . انبر.
-
آهن ساز
لغتنامه دهخدا
آهن ساز. [هََ ] (نف مرکب ) آنکه بخاری و انبر و خاک انداز و حمامهای آهنین و منقل و امثال آن سازد از تنکه ٔ آهن .
-
چفرسته
لغتنامه دهخدا
چفرسته . [ چ َ رَ ت َ / ت ِ ] (اِ) کلبتین و انبر مانندی که جراحان بدان رگها را گیرند. (ناظم الاطباء).
-
گیرش گاه
لغتنامه دهخدا
گیرش گاه . [ رِ ] (اِ مرکب ) گرفتن جای . مکان گرفتن . || آنجا که گیرد. جایی که عمل اخذ و گرفتن کند چون هریک از دو دهانه ٔ انبر و یا گاز انبر از سوی درون . جانب درونی دهانه ٔ انبر یا گاز که معمولاً آژده است چون رویه ٔ سوهان : و در جمله احتیاط باید کرد...
-
ماشرز
لغتنامه دهخدا
ماشرز. [ ش َ ] (اِ) انبر را گویند و آن دست افزاری است زرگران و آهنگران و مسگران را و به عربی کلبتان و کلبتین گویند. (برهان ). انبر را گویند که دست افزاری است زرگران و آهنگران را و به عربی کلبتین گویند وبه فارسی ماشه مشهور است و آهنی که فتیله ٔ تفنگ د...