کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
انبار کردن در حیاط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کاه انبار
لغتنامه دهخدا
کاه انبار. [ اَم ْ ] (اِ مرکب ) انبار کاه . کاهدان .- کاه از تو نیست کاه انبار از تست ؛ آنقدر مخور که زیان کندت . (یادداشت مؤلف ).
-
لت انبار
لغتنامه دهخدا
لت انبار. [ ل َ اَم ْ ] (ص مرکب ) لتنبار. لت انبان . شکم پرست . لتنبر. رجوع به لتنبار شود.
-
معده انبار
لغتنامه دهخدا
معده انبار. [ م ِ / م َ دَ / دِ اَم ْ ] (ص مرکب ) کنایه از مردم بسیارخوار و شکم پرست . (انجمن آرا) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) : یکی زان میان معده انبار بودز پرخواری خویش پرخوار بود.سعدی (از بهار عجم ) (از آنندراج ).
-
باب انبار
لغتنامه دهخدا
باب انبار. [ اَم ْ ] (اِخ ) و لشکرگاه هرثمه بر نهروان بود بر دوفرسنگی از دروازه ٔ بغداد و لشکر طاهر جائی بود که آن را باب انبار گویند سوی بصره بر یک فرسنگی از شهر. (ترجمه ٔ طبری نسخه ٔ خطی متعلق بکتابخانه ٔ مؤلف ص 513).
-
انبار شدن
لغتنامه دهخدا
انبار شدن . [ اَم ْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) جمع شدن . توده گشتن . روی هم انباشته شدن : مهمات را نبایدگذاشت که انبار شود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 487).
-
انبار گشتن
لغتنامه دهخدا
انبار گشتن . [ اَم ْ گ َت َ ] (مص مرکب ) انباشته شدن . توده شدن : چنان کشته بر هر سو انبار گشت که هرجا که بد دشت دیوار گشت . (گرشاسب نامه ص 306).ز صحن صحرا کهسارها پدید آمدز بس که گشت بدنهای کشتگان انبار.مسعودسعد (دیوان ص 249).
-
بس انبار
لغتنامه دهخدا
بس انبار. [ ب َ اَ ](اِخ ) دهی به چهارده فرسنگ و نیمی شمال احمد حسین . (یادداشت مؤلف ). رجوع به احمدحسین و لیراوی ، شود.
-
خاک انبار
لغتنامه دهخدا
خاک انبار. [ اَ م ْ ] (ن مف مرکب ) انباشته شده ٔ از خاک . پر از خاک : دست کفچه مکن به پیش فلک که فلک کاسه ای است خاک انبار.خاقانی .
-
جستوجو در متن
-
کاخ خزانه
لغتنامه دهخدا
کاخ خزانه . [ خ ِ خ ِ ن َ ] (اِخ ) از ابنیه ٔ دوره ٔ هخامنشیان در تخت جمشید. در رساله ٔ «شرح اجمالی آثار تخت جمشید» آمده است : مهمترین قسمت های قابل ذکر ابنیه ٔ تخت جمشید از شمال بجنوب عبارت است از یک تالار صد ستون که شامل بیست ردیف در پنج ردیف ستون ...
-
حیاط
لغتنامه دهخدا
حیاط. [ ح َ ] (از ع ، اِ) محوطه و هر جای دیواربست و سرای و خانه و صحن خانه . (ناظم الاطباء). صحن و گشادگی خانه . در تداول فارسی ، فضائی وسیع و بی سقف که اطاقها بر طرفی یا چند طرف آن بنا شده است .- حیاط آشپزخانه .- حیاط اندرونی .- حیاط بیرونی .- حی...
-
فرش کردن
لغتنامه دهخدا
فرش کردن . [ ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گسترانیدن فرش در جایی . || پوشانیدن کف حیاط یا اطاق یا جای دیگر با آجر، سنگ و جز آن . (یادداشت به خط مؤلف ).
-
چهاردری
لغتنامه دهخدا
چهاردری . [ چ َ / چ ِ دَ ] (ص نسبی ) اتاقی که چهار در معمولاً به سوی حیاط یا باغچه و باغ داشته باشد. اتاقی که در ضلع مشرف به حیاط آن چهار در نصب شده باشد. اتاقی که از آن چهار در به جانب حیاط گشوده شود. || (اِ مرکب ) کنایه از دنیاست . || کنایه از عناص...
-
چاربرج
لغتنامه دهخدا
چاربرج . [ ب ُ ] (اِخ ) قریه ای است در ناحیه ٔ حیاط داود و دشتستان دو فرسنگی بیشتر میانه ٔ شمال و شرق بندر ریگ است . (فارسنامه ).
-
تجیر
لغتنامه دهخدا
تجیر. [ ت ِ ] (اِ) دیوار کرباسی خانه خانه دار.(ناظم الاطباء). پرده ٔ کلفت کرباسی که عموماً در سفربا چادر استعمال میشود. مثال : من در سفر، جلوی چادرتجیر میکشیدم و یک حیاط درست میکردم . (فرهنگ نظام ).پرده ٔ ضخیم که آویخته نیست و بر ستونهای چوبین استوار...