کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
انان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
انان
لغتنامه دهخدا
انان . [ اَ ] (ع مص ) أن َّ المریض اناً و انیناً و اناناًو تأناناً؛ نالید. (از اقرب الموارد). || (اِمص ) نالش . (مهذب الاسماء). و رجوع به ان ّ شود.
-
انان
لغتنامه دهخدا
انان . [ اُ ] (ع ص ) مرد بسیار ناله کننده . (ناظم الاطباء). بسیار ناله کننده . (آنندراج ). کثیرالانین . (از اقرب الموارد). || (اِ) ناله . (ناظم الاطباء).
-
انان
لغتنامه دهخدا
انان . [اَن ْ نا ] (ع ص ) مرد بسیار ناله کننده . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). کثیرالانین . (از اقرب الموارد). بسیار نالنده . بسیارنال . بیش نالنده . (فرهنگ فارسی معین ).
-
واژههای مشابه
-
آنان
لغتنامه دهخدا
آنان . (ضمیر) ج ِ آن . آن کسان . ایشان . اوشان . آنها : همه تفاخر آنان بجود و دانش بودهمه تفاخر اینان بغاشیه ست و جناغ . منجیک .آنانکه محیط فضل و آداب شدنددر جمع کمال شمع اصحاب شدندره زین شب تاریک نبردند برون گفتند فسانه ای ّ و درخواب شدند. خیام .نظر...
-
واژههای همآوا
-
آنان
لغتنامه دهخدا
آنان . (ضمیر) ج ِ آن . آن کسان . ایشان . اوشان . آنها : همه تفاخر آنان بجود و دانش بودهمه تفاخر اینان بغاشیه ست و جناغ . منجیک .آنانکه محیط فضل و آداب شدنددر جمع کمال شمع اصحاب شدندره زین شب تاریک نبردند برون گفتند فسانه ای ّ و درخواب شدند. خیام .نظر...
-
عنان
لغتنامه دهخدا
عنان . [ ع َ ] (ع اِ) ابر یا ابر آب گیر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || عنان السماء؛ آنچه از آسمان بنظردرآید. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : نور و شعله هر یکی شمعی از آن برشده خوش تا عنان آسمان . مولوی .دو درم سنگ ...
-
عنان
لغتنامه دهخدا
عنان . [ ع َن ْ نا ] (ع ص ) درنگ کار. گویند هو عنان الخیر؛ یعنی وی در نیکی درنگ میکند. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || سباق . (المنجد).
-
عنان
لغتنامه دهخدا
عنان . [ ع ِ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). وادیی است در دیاربنی عامر که قسمت بالای آن متعلق به بنی جعدة و قسمت پایین آن متعلق به بنی قشیر است . (از معجم البلدان ).
-
عنان
لغتنامه دهخدا
عنان . [ ع ِ ] (ع اِ) ج ِ عُنّة.(از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به عنة شود.
-
عنان
لغتنامه دهخدا
عنان . [ ع ِ ] (ع اِ) دوال لگام که بدان اسب و ستور را بازدارند. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). دوال لگام که سوار به دست گیرد، و اطلاق آن بجای مهار، نیز صحیح باشد. (از آنندراج ). تسمه ٔ لجام که بوسیله ٔ آن چهارپا را نگه دارند. (از اقرب الموارد). دو...
-
عنان
لغتنامه دهخدا
عنان . [ ع ِ ] (ع مص ) معارضه کردن . (از منتهی الارب ) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شریک بودن دو کس در مالی خاص نه در سایر اموال . یا معارض خرید کسی شدن بغرض مشارکت در آن چیز. یا برابر و مساوی بودن هر دو شریک در انبازی ، بدان جهت که هر دو د...
-
عنان
لغتنامه دهخدا
عنان . [ ع ِ ](اِخ ) زنی شاعره . (منتهی الارب ). جاریه ٔ ناطقی . زنی شاعر، ادیب و نویسنده بود و هارون الرشید او را به سی هزار دینار خرید. عنان را با شعرا و نویسندگان معاصرخود اخبار و حکایاتی است که در کتب مختلف ذکر شده است . رجوع به اعلام النساء ج 3 ...
-
عنان
لغتنامه دهخدا
عنان . [ ع ُن ْ نا ] (ع اِ) اصل العنوان . (منتهی الارب ).