کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ام حکیم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ام حکیم
لغتنامه دهخدا
ام حکیم . [ اُم ْ م ِ ح َ ] (اِخ ) (جویریه ) دختر قارظبن خالد زن عبیداﷲبن عباس بن عبدالمطلب . از زنان فصیح عرب و دارای جمال و حسن ادب و شهامت بوده و شعر نیک می سروده است . رجوع به در منثور ص 55 و شاعرات عرب ص 178 و ریحانة الادب ج 6 ص 217 و الاصابة فی...
-
ام حکیم
لغتنامه دهخدا
ام حکیم . [ اُم ْ م ِ ح َ ] (اِخ ) (مخزومیه ) از صحابیات و دختر حارث بن هشام مخزومی از رؤسای قریش و زن عکرمةبن ابی جهل بوده است و پلی که در نزدیکی شام بطرف حجاز ساخته شده و به قنطره ٔ ام حکیم معروف است بدو منتسب می باشد. وی در روز فتح مکه اسلام را ق...
-
ام حکیم
لغتنامه دهخدا
ام حکیم . [ اُم ْ م ِ ح َ ] (اِخ ) (ملقب به بیضا و قبةالدیباج ) دختر عبدالمطلب و عمه ٔ پیغمبر اسلام و از زنان حکیم و خردمند بنی هاشم و بکثرت ادب و فصاحت و بلاغت مشهور بوده و شعر می سروده است و از اشعار وی مرثیه ای است که بدستور پدر در حال حیاتش برای ...
-
ام حکیم
لغتنامه دهخدا
ام حکیم . [ اُم ْ م ِ ح َ ] (ع اِ مرکب ) ترازو. (مهذب الاسماء).
-
ام حکیم
لغتنامه دهخدا
ام حکیم . [ اُم ْ م ِ ح َ ](اِخ ) دختر زبیربن عبدالمطلب بن هاشم و از صحابیات بود. رجوع به الاصابة فی تمییز الصحابة ج 8 ص 325 شود.
-
ام حکیم
لغتنامه دهخدا
ام حکیم . [ اُم ْ م ِ ح َ] (اِخ ) دختر اسدبن مغیره ٔ ثقفی از زنان امام محمد باقر (ع ) بوده است . (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 70).
-
ام حکیم
لغتنامه دهخدا
ام حکیم . [ اُم ْ م ِ ح َ] (اِخ ) دختر وادع یا وداع خزاعی از صحابیات بوده است . رجوع به الاصابة فی تمییز الصحابة ج 8 ص 226 شود.
-
واژههای مشابه
-
آم
لغتنامه دهخدا
آم . (ع اِ) ج ِ اَمة. کنیزکان . پرستاران .- آم و عام ؛ زن و ستور.
-
آم
لغتنامه دهخدا
آم . [ آم م ] (ع ص ) قصدکننده . (مهذب الاسماء). قاصد.
-
آم
لغتنامه دهخدا
آم .(اِخ ) نام شهری و نوعی جامه که بدانجا منسوب است .
-
سه ام
لغتنامه دهخدا
سه ام . [ س ِ اُ ] (عدد ترتیبی ، ص نسبی ) سوم . سیم : جواب سه ام آن است که ... (ابوالفتوح رازی ). پس علی روز سه ام [ بعد از ضربت عبدالرحمن ملجم ] از جهان بیرون رفت . (مجمل التواریخ و القصص ).
-
سی ام
لغتنامه دهخدا
سی ام . [ اُ ] (عدد ترتیبی ، ص نسبی ) در مرحله ٔ سی . سی امین . (فرهنگ فارسی معین ) : و چندان توقف نمود [ عبداﷲ عامر ] که جور را بستد در سال سی ام از هجرت . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 116).
-
ام دبکل
لغتنامه دهخدا
ام دبکل . [ اُم ْ م ِ دَ ک َ ] (ع اِ مرکب ) کفتار. (از اقرب الموارد) (از المرصع) (منتهی الارب ). برای پوست کلفتی که دارد چنین نامیده اند. (از المرصع). رجوع به دبکل شود.
-
ام دثار
لغتنامه دهخدا
ام دثار. [ اُم ْ م ِ دِ ] (ع اِ مرکب ) پشه دان . پشه بند. (از المرصع).