کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
امیرمعزی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
امیرمعزی
لغتنامه دهخدا
امیرمعزی . [ اَ می م ُ ع ِزْ زی ] (اِخ ) امیرالشعراء ابوعبداﷲ محمدبن عبدالملک معزی نیشابوری .از شاعران استاد و زبان آور و خوش سخن فارسی است . وی پسر امیرالشعراء عبدالملک برهانی نیشابوری بود و خودبرای نظامی عروضی از پدرش سخن رانده که «پدر من امیرالشعر...
-
واژههای همآوا
-
امیر ماضی
لغتنامه دهخدا
امیر ماضی . [ اَ رِ ] (ترکیب اضافی وضعی ) برخی از سلاطین را بعد از مرگشان با این نام خوانده اند: در تاریخ سامانیان امیراسماعیل سامانی و در تاریخ غزنویان سلطان محمود غزنوی . (از تاریخ بیهقی ) (از تاریخ بخارای نرشخی ).
-
جستوجو در متن
-
معزی
لغتنامه دهخدا
معزی . [ م ُ ع ِزْ زی ] (اِخ ) رجوع به امیرمعزی شود.
-
لعبتخانه
لغتنامه دهخدا
لعبتخانه . [ ل ُ ب َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) صورتخانه (آنندراج ). شاید بتخانه : به روی خویش کوی وبرزن من چو لعبتخانه ٔ نوشاد دارد.امیرمعزی .
-
صبح پیشانی
لغتنامه دهخدا
صبح پیشانی . [ ص ُ ] (ص مرکب ) سپیدپیشانی و کنایه از سپیدچهره است : جهان سیاه کنی بر عدوی چوگان شبه بدان تکاور شبرنگ صبح پیشانی .امیرمعزی .
-
کین ستاندن
لغتنامه دهخدا
کین ستاندن . [ س ِ دَ ] (مص مرکب ) کین ستدن . انتقام کشیدن : ببخش ای شاه دریادل بکوش ای خسرو عادل که گاه بخشش و کوشش دهی زرّ و ستانی کین . امیرمعزی (از آنندراج ).رجوع به کین ستدن شود.
-
گرم افتادن در کار کسی
لغتنامه دهخدا
گرم افتادن در کار کسی . [ گ َ اُ دَ دَ رِ ک َ ] (مص مرکب ) بجد مشغول شدن در کار وی : بار دیگر باز گرم افتادم اندر کار اوباز نشکیبم همی یک ساعت از دیدار او.امیرمعزی (از آنندراج ).
-
سلطنت کشیدن
لغتنامه دهخدا
سلطنت کشیدن . [ س َ طَ ن َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از فرمانبرداری کردن . اطاعت : ای خداوندی که گردون با همه فرماندهی میکشد از بندگانت صد هزاران سلطنت .امیرمعزی (از آنندراج ).
-
فاخته مهر
لغتنامه دهخدا
فاخته مهر. [ ت َ / ت ِ م ِ ] (ص مرکب ) کسی که مانند فاخته بی مهر باشد : تا فاخته مهری تو و طاووس کرشمه عشق تو چو باز است و دل من چو کبوتر. امیرمعزی .رجوع به فاخته شود.
-
هیرکده
لغتنامه دهخدا
هیرکده . [ ک َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) آتشکده . مرکب است از هیر به معنی آتش + کده به معنی جای آن : در هیرکده گر ز مدیح تو بخوانندبیزار شود هیربد از زند و ز پازند.امیرمعزی (از جهانگیری ).
-
جفازده
لغتنامه دهخدا
جفازده . [ ج َ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مظلوم . (آنندراج ). جفارسیده . ستم دیده : ای عاشق جفازده فریاد شرطنیست گر دوست غائب است غم دوست حاضر است .امیرمعزی .
-
درد دادن
لغتنامه دهخدا
درد دادن . [ دَ دَ ](مص مرکب ) درد رساندن . قرین درد ساختن : چون مرا دردی دهد زنجیر عنبربار یارلعل شکربار او آن درد را درمان کند.امیرمعزی (از آنندراج ).
-
راست مزاج
لغتنامه دهخدا
راست مزاج . [م َ ] (ص مرکب ) معتدل مزاج . (آنندراج ) صحیح المزاج . (ناظم الاطباء). کسی که اعتدال مزاج دارد : درخدمت او شخص ادب راست مزاج است در مدحت او از سخن پاک عیار است .امیرمعزی (از آنندراج ).