کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
امیرالحج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
امیرالحج
لغتنامه دهخدا
امیرالحج . [ اَ رُل ْ ح َج ج ] (ع اِ مرکب ) کسی که ریاست کاروان حاجیان را بعهده می گیرد. نخستین بار در سال نهم هجری ابوبکر صدیق باین لقب ملقب گردید. در دوره ٔ اخیر ایام خلفاء این وظیفه بیکی از امرای خاندان خلافت سپرده میشد و این در صورتی بود که خود خ...
-
جستوجو در متن
-
امیرالحاج
لغتنامه دهخدا
امیرالحاج . [ اَ رُل ْ حاج ج ] (ع اِ مرکب ) کسی که ریاست کاروان حجاج را بعهده میگیرد. رجوع به امیرالحج شود.
-
امیرحاج
لغتنامه دهخدا
امیرحاج . [ اَ حاج ج ] (اِ مرکب ) رئیس کاروان حج . ملک الحاج . (یادداشت مؤلف ). رجوع به امیرالحاج و امیرالحج و امیر حج شود.
-
ابراهیم بن عبدالصمد
لغتنامه دهخدا
ابراهیم بن عبدالصمد. [ اِ م ِ ن ِ ع َ دِص ْ ص َ م َ ] (اِخ ) ابواسحاق ، معروف به هاشمی و عباسی . او امیرالحج بوده و از ابومصعب روایت کرده . وفات او به سال 325 هَ .ق . بوده است .
-
امیر حج
لغتنامه دهخدا
امیر حج . [ اَ رِ ح َج ج ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سردار پیشوای حاجیان . (آنندراج ). ملک الحاج . رئیس کاروان حج . رجوع به امیرحاج و امیرالحج و امیرالحاج شود.
-
اشرف
لغتنامه دهخدا
اشرف . [ اَ رَ ] (اِخ ) جنبلات . بیست ودومین سلطان سلسله ٔ ممالیک برجی که در سال 904 هَ . ق . 1499/ م . به سلطنت رسید. (طبقات سلاطین اسلام ص 75). ودر اعلام المنجد آمده است : اشرف لقب جانبلاط ناصری ابوالنصر سلطان مصر بود که نخست امیرالحج و حاکم حلب ود...
-
امیر
لغتنامه دهخدا
امیر. [ اَ ] (ع اِ) میر . پادشاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). فرمانروا. (مهذب الاسماء). کسی که فرمانروا بر قومی باشد. (ازناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ). راعی . (منتهی الارب ). سلطان . خلیفه . این کلمه با الف و لام تعریف ...
-
میر
لغتنامه دهخدا
میر. (از ع ، اِ) مخفف امیر. (غیاث ). امیر و پادشاه و سلطان . (ناظم الاطباء). نژاده . (زمخشری ). مخفف امیر، و میره مخفف امیره ... و از خصایص این لفظ است که به قطع کسره ٔ اضافه هم آید مثل لفظ میرآب ، به معنی داروغه ٔ آب و میردریا که آن را در عرف این دی...