کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
امیدی به … نیست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
مردنی
لغتنامه دهخدا
مردنی . [ م ُ دَ ] (ص لیاقت ) فانی . که سرانجام بمیرد و نماند. که باقی و پایدار و انوشه نیست . که مرگ او حتم و یقین است : اوست حیات گیرنده از نفسهای مردم خواه آنکه مردنی است خواه آنکه مرده نیست در خوابگاه . (تاریخ بیهقی ص 307). || لایق مردن . سزاوار ...
-
کناسی
لغتنامه دهخدا
کناسی . [ ک َن ْ نا ] (حامص ) شغل کَنّاس . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شغل و عمل کناس . (ناظم الاطباء) : اگر کنی ز برای یهود کنّاسی وگر کنی ز برای مجوس گل کاری درین دو کار کریه اینقدر کراهت نیست وزین دو شغل خبیث آن مثابه دشواری که در سلام فرومایگان ...
-
بارانی
لغتنامه دهخدا
بارانی . (ص نسبی ) منسوب به باران . (دِمزن ). مُمْطِر. ممطرة. (منتهی الارب ) (دهار): هوائی بارانی . موسمی بارانی .- روز بارانی ؛ روزی که باران آید.- امثال : پیرزن نمرد تا روز بارانی . (امثال و حکم دهخدا).- شبی بارانی ؛ لیلة ممطره . || بمجاز، گریا...
-
شاپور
لغتنامه دهخدا
شاپور. (اِخ ) آقا... از اکابر طهران من اعمال ری است و همشیرزاده ٔ ملا امیدی . و جعفرخان که در هند کمال اعتبار داشت همشیره زاده ٔ آقا شاپور است . در فن قصیده کمال دست دارد. بعنوان تجارت به هندوستان رفته اسبابی بهمرسانیده به ایران آمد. موزونان بعضی توق...
-
اظهار کردن
لغتنامه دهخدا
اظهار کردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آشکار کردن . (زمخشری ). پیدا کردن . نمودن . بازنمودن . هویدا ساختن . پدیدار کردن . پدید کردن . نشان دادن . ارائه دادن . برملا ساختن . علنی کردن . ظاهر کردن . فاش ساختن . افشا کردن . پرده برداشتن از. مکشوف کردن : ...
-
مومیایی
لغتنامه دهخدا
مومیایی . (ص نسبی ) منسوب به مومیا. آنچه به مومیا نسبت دارد. || مانند مومیا. || مومیاشده . || (اِ) نام دارویی سیاه مانند قیر و خوپخین . (ناظم الاطباء). مومیا. داروی شکستگی : و از دارابگرد فارس مومیایی خیزد که به همه ٔ جهان جایی دیگر نبود. (حدود العال...
-
خازم
لغتنامه دهخدا
خازم . [ زِ ] (اِخ ) خزیمه از سرداران بزرگ عرب است که به جنگ خارجیان اباضیه رفت . در تاریخ ضحی الاسلام چنین آمده است : هنوز سفاح بر اریکه ٔخلافت مستقر نشده بود که خوارج اباظیان به قیاد الجلندی شوریدند. سفاح قشونی بسرکردگی یکی از پیشوایان بزرگ (خازم ب...
-
باشیدن
لغتنامه دهخدا
باشیدن . [ دَ ] (مص ) بودن . (ناظم الاطباء) : در تنها باشیدن وسواس غلبه کند. (کیمیای سعادت ). با چنین امانت مغفل زیستن و بیکار باشیدن ظلومی باشد و جهولی . (کتاب المعارف ). و این مصلح باشیدن اهل ایمان و سلامت باشیدن اهل ایمان از غفلت و معصیت بوی آن آب...
-
غفل
لغتنامه دهخدا
غفل . [غ ُ ] (ع ص ) آنکه از خیر و شر او امید و بیم نباشد. (منتهی الارب ). آنکه امیدی به خیر او نیست و از شر اونمیترسند. (اقرب الموارد). || بی علامت و نشان از تیر قمار و راه و جز آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || زمین مانده که در آن نشان عمارت...
-
وارون
لغتنامه دهخدا
وارون . (ص ) باژگونه . (برهان ) (آنندراج ). نگون . معکوس . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). عکس . قلب . (برهان ). وارن . وارونه . باژون . باژونه . واژون . واژونه . واژگون . واژگونه . باژگون . باژگونه . نگونسار. سرنگون . مقلوب . منکوس . سراگون . باشگونه . ب...
-
راه بردن
لغتنامه دهخدا
راه بردن . [ب ُ دَ ] (مص مرکب ) برفتار آوردن . (ناظم الاطباء). برفتن داشتن . وادار به رفتن کردن . یاد دادن راه رفتن . به رفتن واداشتن . کمک کردن که راه رود. || راهنمایی کردن . راهبری کردن . رهبری کردن : و دیگر که من از هندوستانم و وقت گرم است و در آن...
-
باباشهیدی
لغتنامه دهخدا
باباشهیدی . [ ش َ ] (اِخ ) از شعرای مشهور زمان سلطان یعقوب و در خدمت او عمری خوش گذرانیده و بعد فوت [ وی ] در عراق و آذربایجان نمانده عازم خراسان و روز ورود او به هرات مولانا عبدالرحمن جامی با شعرای نامی تمامی استقبال او نموده بتخصیص جامی رعایت بسیار...
-
نیفه
لغتنامه دهخدا
نیفه . [ ف َ / ف ِ ] (اِ) بندکش ازار. (غیاث اللغات ) . موضع گذرانیدن بند ازار و شلوار. (برهان قاطع). جای بند گذراندن ازار وشلوار. (از رشیدی ) (انجمن آرا) (از جهانگیری ) (از آنندراج ). آنچه ازاربند از آن گذرانند. (فرهنگ خطی ). آن موضع ازار که ازاربند ...
-
دود برآوردن
لغتنامه دهخدا
دود برآوردن . [ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) دود انگیختن . (ناظم الاطباء). آتش افروختن و دود بلند کردن . (یادداشت مؤلف ).دعر؛ دود برآوردن چوب و افروخته نگردیدن . تعلیب . تعثین . عثن . عثان . عثون ؛ دود برآوردن آتش . (منتهی الارب ). || کنایه است از آه کشید...
-
دغل
لغتنامه دهخدا
دغل . [ دَ غ َ ] (اِ) مکر و حیله . (برهان ) (غیاث ). حیله و ناراستی ، و با لفظ کردن مستعمل است . (از آنندراج ) : اما به هر چه ایشان را دست در خواهد شد از مکر و دغل ... هیچ باقی نخواهند گذاشت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 599). قومش بدو آویختند و از دغل بتر...