کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
امرود پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
امروت
لغتنامه دهخدا
امروت . [ اَ ] (اِ) امرود. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ). رجوع به امرود شود.
-
خاخاجه خج
لغتنامه دهخدا
خاخاجه خج . [ ج َ خ ُ ] (اِ) نام امرود است در زبان مردم گیلان و شهسوار. رجوع به امرود در این لغت نامه شود.
-
اربون
لغتنامه دهخدا
اربون . [ اُ ] (اِ) گلابی و امرود است و ارمون هم گویند. (شعوری ).
-
کمثراة
لغتنامه دهخدا
کمثراة. [ ک ُم ْ م َ ](ع اِ) یکی امرود. (از منتهی الارب ). واحد کمثری ، یعنی یک امرود. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
بحرآبادی
لغتنامه دهخدا
بحرآبادی . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به بحرآباد: انجیربحرآبادی به نیکوئی معروف است . (یادداشت مؤلف ). - امرود بحرآبادی ؛ قسمی امرود است و در ذخیره ٔ خوارزمشاهی مکرر نام او آمده است . (یادداشت مؤلف ).
-
امبرو
لغتنامه دهخدا
امبرو. [ اَ ب ِ ] (اِ) در شفارود امرود را گویند. (از جنگل شناسی ، تألیف کریم ساعی ص 238). گلابی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به امبرود و امرود و گلابی شود.
-
خرامرود
لغتنامه دهخدا
خرامرود. [ خ َ اَ ] (اِ مرکب ) امرود بدشکل . (از ناظم الاطباء). نوعی از امرود بزرگ ناهموار و زشت و بی مزه باشد. (برهان قاطع) (از آنندراج ) (از انجمن آرای ناصری ).
-
تولیکا
لغتنامه دهخدا
تولیکا. (اِ) تِلکا. تَلکو. تولک . نامهائی است که در گرگان و نور به امرود میدهند و در منجیل و کلاردشت و درفک امرود و ارموت می نامند و آنچه در جنگلهاست قسم پیروس کرداتا است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به جنگل شناسی ساعی ص 338 و امرود و گااوبا شود...
-
همرو
لغتنامه دهخدا
همرو. [ هََ ] (اِ) امرود. نوعی از درختهای شمال ایران . (یادداشت مؤلف ).
-
سیدر
لغتنامه دهخدا
سیدر. [ ] (اِ) قسمی شراب است از سیب و امرود. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
ارموت
لغتنامه دهخدا
ارموت . [ اَ ] (اِ) لحنی درامرود (در آستارا). (گااوبا). رجوع به امرود شود.
-
خوج
لغتنامه دهخدا
خوج . (اِ) درخت امرود در دیلمان و رشت . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
کرنه
لغتنامه دهخدا
کرنه . [ ک َ ن َ ] (اِخ ) نام قریه ای است از روستاق بدخشان و در آنجا امرود و ناشپاتی بغایت خوب می شود. (برهان ) (آنندراج ). قریه ای از روستای بدخشان که امرود خوب در آن عمل آید. (ناظم الاطباء).
-
دم کژ
لغتنامه دهخدا
دم کژ. [ دُ ک َ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) دم کج . کژدم . عقرب . (یادداشت مؤلف ). رجوع به کژدم شود. || قسمی امرود. (یادداشت مؤلف ). رجوع به دم کج و امرود و گلابی شود.
-
مرود
لغتنامه دهخدا
مرود. [ م ُ ](اِ) مخفف امرود است که کمثری باشد. (از برهان ). امرود. (جهانگیری ). گلابی . شاه میوه . پروند : یقین که بوی گل فقر از گلستانیست مرود هیچ کسی دید بی درخت مرود.مولوی .