کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
امرود پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
امرود
لغتنامه دهخدا
امرود. [ اَ ] (اِ) در پهلوی ارموت و انبروت . (از حاشیه ٔ برهان قاطعچ معین ). در آستارا آرموت . در منجیل ، هومرو . در شفارود، اومبرو گویند. (ازجنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 238) . گلابی . (فرهنگ فارسی معین ). قسمی از گلابی . (ناظم الاطباء). کمثری . (منته...
-
واژههای مشابه
-
کلوخ امرود
لغتنامه دهخدا
کلوخ امرود. [ ک ُ اَ ] (اِ مرکب ) نوعی از امرود بزرگ و ناهموار بی مزه . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ظاهراً همان است که در گیلکی خوج و در اصفهانی خُوج گویند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). نوعی امرود بزرگ ناهموار و بی مزه . امرود کوهی . خوج . (فرهنگ...
-
پیل امرود
لغتنامه دهخدا
پیل امرود. [ اَ ] (اِ مرکب ) نوعی از امرود بزرگ . (برهان ).
-
فیل امرود
لغتنامه دهخدا
فیل امرود. [ اَ ] (اِ مرکب ) پیل امرود. (فرهنگ فارسی معین ). نوعی امرود بزرگتر از انواع دیگر.
-
امرود آغاج
لغتنامه دهخدا
امرود آغاج . [ اَ ] (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه با 225 تن سکنه (که دارای مذهب مسیحی هستند و بزبان کلدانی تکلم میکنند). آب آن از رودخانه ٔ نازلو و محصول آنجا غلات ، توتون ، چغندر، حبوب ، کشمش ، صنایع دستی و جوراب بافی است . (از فرهنگ ج...
-
امرود بلخی
لغتنامه دهخدا
امرود بلخی . [ اَ دِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی از امرود است که درخت آنرا به بید مشگ پیوند کرده اند و در اصفهان یافته شود. (از فلاحت نامه ).
-
امرود چینی
لغتنامه دهخدا
امرود چینی . [ اَ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی امرود است . (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). کمثری صینی . (قانون ابن سینا).
-
خربزه امرود
لغتنامه دهخدا
خربزه امرود. [ خ َ ب ُ زَ / زِ اَ ] (اِ مرکب ) گیاهی است که میوه ٔ زردفام و نرم با بوی مطبوع دارد و تازه ٔ آنرا چون دندان مز خورند و هم از آن مربا و سالاد سازند. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
دار امرود سادات
لغتنامه دهخدا
دار امرود سادات . [ اَ ] (اِخ ) نام محلی است از دهستان ماهیدشت بالا بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان .واقع در چهل و یک هزارگزی جنوب خاوری کرمانشاه . چهارگزی فیروزآباد. دامنه . سردسیر. با 105 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات دیم ، لبنیات ، شغل اه...
-
واژههای همآوا
-
عمرود
لغتنامه دهخدا
عمرود. [ ع ُ ] (ع ص ) دراز از هر چیزی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
ارمود
لغتنامه دهخدا
ارمود. [ اَ ] (اِ) امرود. (برهان ). رجوع به امرود شود.
-
انبرد
لغتنامه دهخدا
انبرد. [ اَم ْ ب َ رُ ](اِ) امرود. (ناظم الاطباء). و رجوع به امرود شود.