کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
امرش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
امرش
لغتنامه دهخدا
امرش . [ اَ رَ ] (ع ص ) سخت بد و شریر. (ناظم الاطباء). سخت بد. (منتهی الارب ). شریر. (اقرب الموارد). ج ، مُرش . (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
مرش
لغتنامه دهخدا
مرش . [ م ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ امرش . (اقرب الموارد). رجوع به امرش شود. || ج ِ مرشاء. (از اقرب الموارد). رجوع به مرشاء شود.
-
پایان بینی
لغتنامه دهخدا
پایان بینی . (حامص مرکب ) عاقبت اندیشی . عاقبت بینی : امرش آمد کاتّباع نوح کن ترک پایان بینی مشروح کن .مولوی .
-
ناشف
لغتنامه دهخدا
ناشف . [ ش ِ ] (ع ص ) آنکه با خرقه یا مانند آن آب را از گودالی یا از زمینی برگیرد. (از اقرب الموارد) . || که آب را به خود می کشد : چون شد آن ناشف ز نشف بیخ خودناید آن سوئی که امرش می کند. مولوی .رجوع به نشف شود.
-
مرشاء
لغتنامه دهخدا
مرشاء. [ م َ ] (ع ص ) مؤنث أمرش به معنی شریر. ج ، مُرْش . (از اقرب الموارد). || گزنده و عقور از هر حیوان که باشد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || زمین بسیارگیاه . (منتهی الارب ). زمینی که اقسام گیاهان به فراوانی در آن باشد. (از اقرب الموارد...
-
منجز
لغتنامه دهخدا
منجز. [ م ُ ج ِ ] (ع ص ) وفاکننده ٔ وعده و رواکننده ٔ حاجت . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : همه امرش به کام دل روان بادهمه آهنگ او را دهر منجز. منجیک .|| چست و چالاک . (ناظم الاطباء). || داروی مسهل . (ناظم الاطباء) (ا...
-
چراغ کاروان
لغتنامه دهخدا
چراغ کاروان . [ چ َ / چ ِ غ ِ کارْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چراغی باشد که کاروانان بر چوبی بلند برافروزند تا واماندگان و مترددان بروشنائی آن بمأوای خود برسند بآسانی . (آنندراج ) : باشد از پروانه ٔ امرش درین خلوتسرای سالکان را خضر پیغمبر چراغ کاروا...
-
دورجا
لغتنامه دهخدا
دورجا. (اِ مرکب ) دورجای . دورگاه . مسافت دور. دور. مسافت بعید. تا مسافتی بعید. تا مسافتی دراز : پس چون برفت و مدینه زیارت کرد امرش آمد به خدمت مادر بازگشتن با جماعتی روی به بسطام نهاد خبر در شهر اوفتاد اهل بسطام به دورجایی به استقبال او شدند. (تذکرة...
-
سراج بلخی
لغتنامه دهخدا
سراج بلخی . [ س ِ ج ِ ب َ ] (اِخ )به سراج الدین علا موسوم و ملقب بوده و مداح خوارزمشاه و در فضل و کمال و نظم و نثر ید بیضا ظاهر می نموده . از قدمای حکماست و قولش بر فضلش گواست . از اوست :امرش به اختیار قضا قاضی قدرحکمش به اتفاق قدر شحنه ٔ قضاخورشید ر...
-
خزران
لغتنامه دهخدا
خزران . [ خ َ زَ ] (اِخ ) ولایتی در گیلان ، خزر. (از ناظم الاطباء). رجوع به خزر شود : چون شد هوا سحابگون گیتی فنک دارد کنون در طارم آتش کن فزون روباه خزران بین در او. خاقانی .نپسندم از خود این قدر کز دولت او ماحضرزیر نگین و خطبه در بلغار و خزران بینم...
-
روح قدس
لغتنامه دهخدا
روح قدس . [ ح ِ ق ُ دُ / دْ ] (اِخ ) یا روح قدسی . مخفف روح القدس عربی است یعنی جبرئیل : روح قدس را ز فخر روزی صدبارگرد در و مجلسش مجال و مدار است . ناصرخسرو.نه مرد لافم خاقانی سخنبافم که روح قدس تند تاروپود اشعارم . خاقانی .و الا جهانیان را مقرر است...
-
اشراک
لغتنامه دهخدا
اشراک . [ اِ ] (ع مص ) انباز کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 13). هنباز کردن کسی را در چیزی . (تاج المصادر بیهقی ). شریک کردن کسی را در چیزی . انباز کردن با کسی . انباز گردانیدن کسی را. شریک گردانیدن . (منتهی الارب ). کسی را در کار خود شریک قرار دادن...
-
لمک
لغتنامه دهخدا
لمک . [ ل َ م َ ] (اِخ ) نام پدر نوح پیامبر. لامک . و رجوع به لامک شود. لمکان . (برهان ) : باد امرش چو امر روح ملک باد عمرش چو عمر نوح و لمک . سنائی .ادریس و جم مهندس ، موسی و خضر بنّاروح ملک مزوق نوح لمک دروگر. خاقانی .در قاموس مقدس آمده که لمک به م...
-
سهم
لغتنامه دهخدا
سهم . [ س َ] (ع مص ) قرعه زدن . (دهار). قرعه بردن . (تاج المصادر بیهقی ). || (اِخ ) صورتی است فلکی از صورشمالی . دارای پنج کوکب بین منقار دجاجه و بین نسر طایر در داخل کهکشان بزرگ . پیکان آن بسوی مشرق است . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِ) آن تیر که بدان ...