کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
امرار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
امرار
لغتنامه دهخدا
امرار. [ اَ ] (اِخ ) اسم آبهایی است در بادیه . گویند از آن بنی فزاره است و گویند همان عراعر و کنیب است بجهت تلخی امرار گفته اند. (از معجم البلدان ) (مراصد الاطلاع ).
-
امرار
لغتنامه دهخدا
امرار. [ اَ ] (ع اِ) جج ِ مِرَّة. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به مِرَّة شود. || ج ِ مُرّة. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به مُرَّة شود. || ج ِ مُرّ. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از المنجد). رج...
-
امرار
لغتنامه دهخدا
امرار. [ اِ ] (ع مص ) گذرانیدن کسی را بر پل . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گذرانیدن کسی را از جایی . (فرهنگ فارسی معین ). || بگذرانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). عبور دادن . (فرهنگ فارسی معین ). || برانگیختن کسی را که بر پ...
-
جستوجو در متن
-
طول دادن
لغتنامه دهخدا
طول دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) امرار وقت کردن . به تأخیر انداختن .
-
نان رسان
لغتنامه دهخدا
نان رسان . [ رَ / رِ ] (نف مرکب ) آنکه از وجودش دیگران متنعم شوند. که از فیض وجود او دیگران امرار معاش کنند. که به معیشت اطرافیان کمک کند. روزی رسان .
-
روشن اصفهانی
لغتنامه دهخدا
روشن اصفهانی . [ رَ ش َ ن ِ اِ ف َ ] (اِخ ) ملامحمد صادق ... از شاعران دوره ٔ قاجاریه و مردی صافی اندیشه و باذوق بود و از راه صحافی در تهران امرار معاش میکرده است . رجوع به مجمع الفصحاء و فرهنگ سخنوران شود.
-
نزول خوار
لغتنامه دهخدا
نزول خوار. [ ن ُ خوا / خا ] (نف مرکب ) در تداول ، رباخوار. که پول به ربح دهد و سودش را بگیرد. که کارش نزول دادن پول است . که پولش را به مرابحه دهد و از سود آن امرار معاش کند.
-
چرچر کردن
لغتنامه دهخدا
چرچر کردن . [ چ َ چ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مالی یافتن و با آن معاش گذرانیدن . از ثروت بادآورده ای امرار معاش کردن . || خوردنی بمرور یافتن و خوردن . رجوع به چرچر شود.
-
خرمرده
لغتنامه دهخدا
خرمرده . [ خ َ م ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) کنایه از فقیر.کنایه از مسکین . آنکه از مال دنیا یک خر داشته و باآن امرار معاش می کرده و سرانجام آن خر میمیرد و مردجز خر مرده چیز دیگر ندارد. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
کروکر کردن
لغتنامه دهخدا
کروکرکردن . [ ک ِرْ رُ ک ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) با کشیدن پای بر زمین بنرمی پیش رفتن . || با فقریا با ضعف امرار حیات کردن . با قلت مال به نحوی معاش را گذرانیدن یا عملی محتاج به پول بسیار را با تعب با پول کم ادامه دادن . (یادداشت مؤلف ). || به ملایمت پ...
-
کانانن
لغتنامه دهخدا
کانانن . [ن ِ ] (اِخ ) قوم سامی که در سواحل خلیج فارس سکونت داشتند در ازمنه ٔ قدیم به سوریه مهاجرت کردند و عده یی از آنها مشغول زراعت بوده اند و گروه دیگر از راه شبانی امرار معاش میکردند. دسته ٔ دیگر همان قوم فنیقی هستند که به تجارت و دریانوردی روزگا...
-
نور
لغتنامه دهخدا
نور. [ ن َ وَ ] (ع اِ) نام گروهی مردمان که به خانه به دوشی و دوره گردی عادت دارند و در آسیا و اروپا و افریقا و امریکا به سر می برند و از راه دزدی و گدائی و فال گیری و خراطی و غربال سازی و امثال آن امرار معاش می کنند،یکی از ایشان را نوری ّ گویند. (از ...
-
لک و لک کردن
لغتنامه دهخدا
لک و لک کردن . [ ل ِک ْ ک ُ ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) با رنج و بی پولی و بی اسبابی گذرانیدن . با مایه ٔ کم یا اسبابی نارسا کاری ورزیدن یا عمر گذاشتن . با مبلغی ناچیز امرار معاش کردن : باهمین مواجب کم لک و لکی می کنم تا ببینم چه میشود.
-
مغو
لغتنامه دهخدا
مغو. [ م ُ ] (اِخ ) بندری در مغرب بندر لنگه . (فارسنامه ٔ ناصری ج 2 ص 16). از بنادر خلیج فارس است که دارای 400 تن سکنه است که بیشتر از صید مروارید امرار معاش می کنند. (از جغرافیای طبیعی کیهان ص 109).