کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
امج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
امج
لغتنامه دهخدا
امج . [ اَ ] (ع مص ) تیز رفتن و سیر سخت نمودن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) .
-
امج
لغتنامه دهخدا
امج . [ اَ م َ ] (اِخ ) موضعی است میان مکه و مدینه . (ناظم الاطباء). شهری است از توابع مدینه . رجوع به معجم البلدان و مراصد الاطلاع شود.
-
امج
لغتنامه دهخدا
امج . [ اَ م َ ] (ع اِ) گرما و تشنگی . (ناظم الاطباء). || (ص ) بسیار گرم . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
امج
لغتنامه دهخدا
امج . [ اَ م َ ] (ع مص ) تشنه شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). گرم و تشنه شدن . (از اقرب الموارد) .
-
واژههای مشابه
-
آمج
لغتنامه دهخدا
آمج . [ م ِ ] (ع ص ) بغایت گرم . || سخت تشنه . || شتابان (در رفتن ).
-
واژههای همآوا
-
آمج
لغتنامه دهخدا
آمج . [ م ِ ] (ع ص ) بغایت گرم . || سخت تشنه . || شتابان (در رفتن ).
-
عمج
لغتنامه دهخدا
عمج . [ ع َ ] (ع مص ) شتاب رفتن . (منتهی الارب ). سرعت گرفتن در حرکت . (از اقرب الموارد). زود رفتن . (تاج المصادر بیهقی ). || پیچ پیچان رفتن . (منتهی الارب ). به چپ و راست پیچیدن در راه . (اقرب الموارد). || شناوری نمودن . این کلمه را مقلوب مَعَج دانس...
-
عمج
لغتنامه دهخدا
عمج . [ ع َ م َ / ع ُم ْ م َ ] (ع اِ) مار. (منتهی الارب ). عَومَج . رجوع به عومج شود.
-
جستوجو در متن
-
جمدان
لغتنامه دهخدا
جمدان . [ ج ُ ] (اِخ ) وادیی است میان امج و ثنیه ٔ غزال . (منتهی الارب ).
-
کدید
لغتنامه دهخدا
کدید. [ ک َ ] (اِخ ) موضعی است بر چهل ودو میلی مکة. ابن اسحاق گوید پیامبر در رمضان به مکه رفت و روزه بود با اصحاب تا در کدید که میان عسفان و امج است روزه را افطار نمود. (از معجم البلدان ).
-
بشمی
لغتنامه دهخدا
بشمی . [ ب َ ش َ ما ] (اِخ ) وادیی است در تهامه که رود بشائم در آن میریزد. ابن اعرابی گوید بسمی به سین هم روایت شده و آن وادیی است که درعسفان یا امج می ریزد و آن را نظایری پنجگانه است که در کلمه ٔ «قلهی » ذکر شده است . (از معجم البلدان ).
-
غران
لغتنامه دهخدا
غران . [ غ ُ ] (اِخ ) جائی است . (منتهی الارب ). یاقوت در معجم البلدان غران را علم مرتجلی می داند و گوید: نام جائی است در تهامة : بغران او وادی القری اضطربت نکباء بین صبا و بین شمال .و کثیر عزة در وصف ابر گوید:ثقیل الرحی واهی الکفاف دنا له ببیض الربا...