کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
امبرباریس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
امبرباریس
لغتنامه دهخدا
امبرباریس . [ اَ ب َ ] (مأخوذ از یونانی ، اِ) زرشک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). از تیره ٔ زرشکیان است که در کوهها میروید و زنگ گندم انگل آن است . (از گیاه شناسی گل گلاب ، ص 200) .
-
جستوجو در متن
-
امبربارس
لغتنامه دهخدا
امبربارس . [ اَ ب َ رِ ] (اِ) رجوع به امبرباریس شود.
-
عقدةالصفراء
لغتنامه دهخدا
عقدةالصفراء. [ ع ُ دَ تُص ْ ص َ ] (ع اِ مرکب ) چوب امبرباریس . (از اقرب الموارد). عقدة. رجوع به عقدة شود.
-
آارخیس
لغتنامه دهخدا
آارخیس . [ اَ ] (اِ) آرخیس . آرغیس . اَرغیس . پوست ریشه ٔ امبرباریس یعنی زرشک و در دمشق و مصر آن را عودالریح خوانند.
-
زرت
لغتنامه دهخدا
زرت . [ زِ ] (اِ) زرشک . (فرهنگ فارسی معین ) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). امبرباریس . زَرَک . (مفاتیح ، یادداشت ایضاً).
-
زبرک
لغتنامه دهخدا
زبرک . [ زَ ] (اِ) زرشک . امبرباریس . بعضی آنرا زبرک یا زبوک ضبط کرده اند. (از دزی ج 1 ص 579).
-
آرغیس
لغتنامه دهخدا
آرغیس . (اِ) آرغیش . اَرغیس . پوست بیخ زرشک و او را در داروهای چشم بکار برند. (برهان ). عودالریح . این کلمه محتمل است مصحف بارباریس یا امبرباریس باشد.
-
بربریس
لغتنامه دهخدا
بربریس . [ ب َ ب َ ] (اِ) امبرباریس . انبرباریس . زرشک . (از یادداشت بخط مؤلف ). نام درختی است یا میوه ٔ آن . (آنندراج ). مأخوذ از ترکی . میوه ای سرخ رنگ وترش که بزبان فرانسه گروزی گویند. (ناظم الاطباء).
-
عودالریح
لغتنامه دهخدا
عودالریح . [ دُرْ رَ ] (ع اِ مرکب ) نارمشک است که نوعی تخم سرخ رنگ باشد. و رجوع به نارمشک شود. || آأرغیس ، که پوست ریشه ٔ امبرباریس یعنی زرشک است . رجوع به امبرباریس شود. آارخیس . رجوع به آارخیس و مخزن الادویة و تحفه ٔ حکیم مؤمن شود. || عودالصلیب ....
-
برباریس
لغتنامه دهخدا
برباریس . [ ب َ ] (رومی ، اِ) بربریس . انبرباریس . (منتهی الارب ). زرشک . (ابن بیطار در کلمه ٔآارغیس ). امپرباریس . (تاج العروس ) (ناظم الاطباء). امبرباریس . باریس . انبر. زرنگ . (تاج العروس ). زرشک . (ناظم الاطباء). رجوع به بربریس و رجوع به زرشک شود...
-
زرشک
لغتنامه دهخدا
زرشک . [ زِ رِ ] (اِ) بار درختی است معروف که در طعام ها و آشها کنند و خورند و به عربی انبرباریس خوانند و بعضی گویند باریس درخت زرشک و حب الانبرباریس زرشک باشد. (برهان ). بار درختی است سرخ و ترش که در طعام و آشها کنند و خورند و به یونانی انبرباریس گوی...
-
عقدة
لغتنامه دهخدا
عقدة. [ ع ُ دَ ] (ع اِ) گره . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). گره و بستگی . (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ). گره ، و «آسان گشا» از صفات اوست . (آنندراج ). دژک . عقده و رجوع به عقده شود : و احلل عقدةً من لسانی . (قرآن 28/20)؛ و بگشای گره و بستگی را از ز...
-
زرنگ
لغتنامه دهخدا
زرنگ . [ زَ رَ ] (اِ) نام درختی است کوهی و آن بسیار محکم و سخت می باشد. و از آن تیر، نیزه ، حنای زین و امثال آن سازند. گویند آتش آن قریب به چهل شبانه روز «؟» بماند. (برهان ) (ازانجمن آرا) (از آنندراج ). درختی است کوهی که اگر آتش آن ضبط کنند، مدتی بما...