کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
الیف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
الیف
لغتنامه دهخدا
الیف . [ اَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کمارج بخش خشت شهرستان کازرون ، در 32 هزارگزی خاور کنارتخته ، در دامنه ٔ جنوب باختری کوه قبله واقع، و کوهستانی و گرمسیر است . سکنه ٔ آن 458 تن شیعه اند که بفارسی و ترکی سخن میگویند. آب آن از چشمه ٔهفت تن و باران ...
-
الیف
لغتنامه دهخدا
الیف . [ اَ ] (ع ص ) دوست . مونس . ج ، اَلائِف . (از اقرب الموارد). یار و دوست و همخو. (ناظم الاطباء).
-
واژههای همآوا
-
علیف
لغتنامه دهخدا
علیف . [ ع َ ] (ع ص ) گوسفند فربه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || دابه ای که به او علف خورانده باشند. (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
الائف
لغتنامه دهخدا
الائف . [ اَ ءِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ الیف . (منتهی الارب ). رجوع به الیف شود.
-
الفاء
لغتنامه دهخدا
الفاء. [ اُ ل َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَلیف . (متن اللغة). با یکدیگر الفت کنندگان و دوست دارندگان . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رجوع به الیف شود.
-
آلف
لغتنامه دهخدا
آلف . [ ل ِ ] (ع ص ) خوگیرنده . خوگر. الیف . || هزاردهنده . ج ، اُلاّ ف .
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) الطلاوی (الشیخ ) احمدبن حسین الخمیس الطلاوی . او راست : البرهان علی بطلان غایة التبیان [ در فقه شافعی ] ألیف 1318 هَ . ق . طبع مصر. (معجم المطبوعات ).
-
اخوث
لغتنامه دهخدا
اخوث . [ اَ وَ ] (ع ص ) نعت است از خَوَث . نرم شکم . (مهذب الاسماء). فروهشته شکم . آویخته شکم . فراخ شکم . بزرگ شکم . مبتلا به امتلا و استرخای شکم . || ممتلی . || الیف . مؤنث : خَوْثاء.
-
فارغی
لغتنامه دهخدا
فارغی . [ رِ ] (اِخ ) صاحب آتشکده آرد: گویند حریفی ظریف و رفیقی الیف بوده و اهل آن دیار [ استرآباد ] به صحبت او مایل . از اشعار اوست :پی نظاره ستاده ست جهانی به رهش من در اندیشه که یا رب به که افتد نگهش .(آتشکده چ بمبئی ص 142).
-
هدیه آوردن
لغتنامه دهخدا
هدیه آوردن . [ هََ دْ / هَِ دْ ی َ / ی ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) پیشکشی آوردن . چیزی را به رسم پیشکش به نزد بزرگی بردن : پیش آمد و خدمت کرد و بسیار نثار و هدیه آورده بود. (تاریخ بیهقی ). به هرات آمد و فراوان مال و هدیه آورد. (تاریخ بیهقی ).تا مرا بوبکر نا...
-
الفت
لغتنامه دهخدا
الفت . [ اُ ف َ ] (ع اِمص ) خو کردن و دوستی ، و به لفظ دادن و نهادن و کردن استعمال میشود. (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). و نیز با یافتن و داشتن صرف شود. الفة. انس گرفتن و دوستی . (از اقرب الموارد). خوگرفتگی . (صراح ). خو گرفتن به کسی . خوگرشدن . خو...
-
اصبهبذ
لغتنامه دهخدا
اصبهبذ. [ اِ ب َ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) قلعه ای بسیار بلند بسیستان بود. صاحب ترجمه ٔ تاریخ یمینی آرد: و در شهور سنه ٔ تسعین و ثلثمائه (390 هَ . ق .) به انتقام این واقعه به سیستان رفت و خلف در حصار قلعه ٔ اصبهبذ نشست ، قلعه ای که حلیف سماک و الیف افلاک اس...
-
بسیاری
لغتنامه دهخدا
بسیاری . [ ب ِ ] (حامص ) بسیار و بمعنی درازی مجاز است . (آنندراج ). کثرت و فراوانی و زیادتی . (ناظم الاطباء). وفور. فزونی . بیشی . برکت . انبوهی . فرط. عَمَم . (منتهی الارب ). کثرت . (دانشنامه ٔ علایی ص 95). مقابل کمی و قلت . اضعّاف : از بسیاری که بو...