کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
الیة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
الیة
لغتنامه دهخدا
الیة. [ اَ لی ی َ ] (اِخ ) نصر گوید: این نام در شعر آمده است و من نمیدانم که نام جایی است یاهمان اَلیَة است و بسبب ضرورت ، لام مکسور و یاء مشددشده است . (از معجم البلدان ). رجوع به اَلیَة شود.
-
الیة
لغتنامه دهخدا
الیة. [ اَ لی ی َ ] (ع اِ) درنگ . تأخیر. اسم است از اَلَاءَ بمعنی درنگ کرد. (از متن اللغة). || (ص ) زن بسیار سوگندخورنده . مؤنث اَلی ّ. (ناظم الاطباء). رجوع به اَلی ّ و متن اللغة شود.
-
الیة
لغتنامه دهخدا
الیة. [ اَل ْ ی َ ] (اِخ ) نام آبی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). از آبهای متعلق به بنی سُلَیم ، و اصمعی «ابن الیة» آورده است . شاعر گوید:و من یتداع الجو بعد مناخناو ارماحنا، یوم ابن الیة، یجهل کأنّهم ُ مابین الیة غدوةو ناصفة الغراء هدی مجلل .نصر گوید...
-
الیة
لغتنامه دهخدا
الیة. [ اَل ْ ی َ ] (ع اِ) دنب و سرین یا پیه و گوشت سرین . ج ، اَلیات ، اَلایا. تثنیه ٔ آن اَلیان بی تاء. (منتهی الارب ). گوشت یا پیهی که بر عَجُز گرد آید. (از بحر الجواهر). عجیزة. (اقرب الموارد). || گوشت بن انگشت نر. (منتهی الارب ). گوشتی که در ضره ...
-
الیة
لغتنامه دهخدا
الیة. [ اِل ْ ی َ ] (ع اِ) جانب . گویند: جاء من الیة نفسه ؛ یعنی خودش آمدبی آنکه وادارش کنند. (از متن اللغة). در حدیث آمده : لایقام الرجل من مجلسه حتی یقوم من الیة نفسه ؛ ای من قبل نفسه من غیر أن یزعج او یقام . (ناظم الاطباء).
-
الیة
لغتنامه دهخدا
الیة. [ اُل ْ ی َ ] (اِخ ) نام دیهی بزرگ از نواحی اِستِجَه واقع در اندلس . (از معجم البلدان ).
-
الیة
لغتنامه دهخدا
الیة. [ اُل ْ ی َ ] (اِخ ) نام دیهی بزرگ ازنواحی اشبیلیه واقع در اندلس . (از معجم البلدان ).
-
واژههای مشابه
-
آلیه
لغتنامه دهخدا
آلیه . [ لی ی َ ] (ع ص نسبی ) تأنیث آلی ّ: اجسام آلیه .
-
آلیه
لغتنامه دهخدا
آلیه . [ ی َ ] (اِخ ) شاید نام محلی که قصر آلیه منسوب بدانجاست . (مراصدالاطلاع ).
-
مؤدی الیه
لغتنامه دهخدا
مؤدی الیه . [ م ُ ءَدْ دا اِ ل َی ْه ْ ] (ع ص مرکب ) نعت مفعولی از ایداء. پرداخت شده به او. ادا کرده شده بر او. آن که بدو وام یا طلب پرداخت گردد؛ تاجری که مالیات می دهد مؤدی است ، و وزارت دارایی که مالیات را می گیرد، مؤدی الیه است . (از یادداشت مو...
-
مومی الیه
لغتنامه دهخدا
مومی الیه . [ ما اِ ل َی ْه ْ ] (ع ص مرکب ) موماالیه . موماءالیه . مشارالیه . اشاره شده به سوی آن . اشاره شده به سوی او. مشارالیه . اشاره کرده شده به سوی او. (ناظم الاطباء). مومی بر وزن موسی صیغه ٔ اسم مفعول است از ایماء، پس معنی مومی الیه ایماکرده ش...
-
محال الیه
لغتنامه دهخدا
محال الیه . [ م ُ لُن ْ اِ ل َی ْه ْ ] (ع ص مرکب ) حواله شده ٔ به او. احاله شده بدو.
-
محتاج الیه
لغتنامه دهخدا
محتاج الیه . [ م ُ جُن ْ اِ ل َی ْه ْ ] (ع ص مرکب ) کسی و یا چیزی که لازم و ضرور باشد و وجود آن در کار لازم بود. (ناظم الاطباء). بایسته . دروا. دربایست .وایه . بایا. وایا. نیازی . (یادداشت مرحوم دهخدا).- محتاج الیه بودن ؛ بایستی . (یادداشت مرحوم دهخ...
-
مضاف الیه
لغتنامه دهخدا
مضاف الیه . [ م ُ فُن ْ اِ ل َی ْه ْ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) (اصطلاح نحو) رجوع به مضاف شود.