کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
الک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
الک
لغتنامه دهخدا
الک . [ ؟ل ْ ل َ ] (اِخ ) دهی است از بلوک فامور در مغرب شیراز. رجوع به فارسنامه ٔ ناصری جزء دوم ص 227 شود.
-
الک
لغتنامه دهخدا
الک . [ اَ ] (ع مص ) خاییدن لگام را. (مصادر زوزنی ). لگام خاییدن [ اسب ] . (تاج المصادر بیهقی ). خاییدن اسب لگام را. لغتی است در علک . (از ذیل اقرب الموارد). || فرستادن پیغام . (مصادر زوزنی ). رسانیدن رسالت و پیغام . (از اقرب الموارد).
-
الک
لغتنامه دهخدا
الک . [ اَ ل ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیلوار بخش کامیاران شهرستان سنندج که در 9000 گزی باختر کامیاران و 9000 گزی باختر شوسه ٔ کرمانشاه به سنندج قرار دارد. دامنه و سردسیر است . سکنه ٔ آن 417 تن هستند که مذهب تسنن دارند و به کردی و فارسی سخن میگوین...
-
الک
لغتنامه دهخدا
الک . [ اَ ل َ ] (اِ) موبیز، مأخوذ از ترکی است . (ناظم الاطباء). تنگ بیز. پرویزن . آردبیز. (در تداول اهالی خراسان ماشو گویند). مانند غربال است ولی سوراخهای الک کوچکتر است . رجوع به غربال و پرویزن و آردبیز شود.- الک اِستَنبُلی در تداول عامه ، الکی که...
-
الک
لغتنامه دهخدا
الک . [ اَل ِ ] (اِ) بمعنی بیجاده است یعنی خرده ٔ جواهر. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 138 ب از شرفنامه ٔ منیری ) . قسمی سنگ قیمتی . (از ناظم الاطباء). || (ص ) بیچاره . (شرفنامه ٔ منیری ) (مؤید الفضلاء). بیچاره و ناامید و بینوا. (ناظم الاطباء) (استینگاس ). ظ...
-
واژههای مشابه
-
آلک
لغتنامه دهخدا
آلک . [ ل َ ] (اِ) آله . اُشنه . (ریاض الادویه ). دوالک . (ریاض الادویه ) (بحرالجواهر). || سنبل الطیب .
-
الک جنبش
لغتنامه دهخدا
الک جنبش . [ اَ ل َ جُم ْ ب ِ ] (اِ مرکب ) الک دولک . رجوع به الک دولک شود.
-
الک دلک
لغتنامه دهخدا
الک دلک .[ اَ ل َ دُ ل َ ] (اِ مرکب ) رجوع به الک دولک شود.
-
الک دولک
لغتنامه دهخدا
الک دولک . [ اَ ل َ دُ ل َ ] (اِ مرکب ) یا الک دلک ، دو پاره چوب است که بدان بازی کنند یکی دراز و دیگری کوتاه . چوب دراز را دولک و کوتاه را الک نامند. (از فرهنگ جهانگیری ذیل چالیک ). بازی الک دولک بدین ترتیب است که طفلی چوبی قریب یک ذرع را که دولک نا...
-
الک کردن
لغتنامه دهخدا
الک کردن . [ اَ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بیختن . از الک گذراندن چیزی . رجوع به «الک » و کارآموزی داروسازی ص 42 شود.
-
الک آباد
لغتنامه دهخدا
الک آباد. [ اَ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چالانچولان شهرستان بروجرد در 16 هزارگزی شمال باختری چالانچولان و 5 هزارگزی باختر شوسه ٔ بروجرد. جلگه و معتدل است . سکنه ٔ آن 370 تن شیعه هستندکه به لری و فارسی سخن میگویند. آب آن از رودخانه تأمین میشود و...
-
واژههای همآوا
-
علک
لغتنامه دهخدا
علک . [ ع َ ] (ع مص ) خاییدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عِلک خاییدن . (منتهی الارب ). || دندان ساییدن بر هم چندان که بانگ برآورد. گویند: علک نابیه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دندان بر هم ساییدن .
-
علک
لغتنامه دهخدا
علک . [ ع َ ل َ ] (ع اِ) درختی است حجازی .(از اقرب الموارد). درختی است حجازی که شیر سطبر دارد، و گویند که آن را در زهر آمیزند. (منتهی الارب ).