کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
الواح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
الواح
لغتنامه دهخدا
الواح . [ اَل ْ ] (ع اِ) ج ِ لَوح . (ترجمان علامه تهذیب عادل بن علی ) (دهار). چیزهایی که پهن باشدمثل تخته ها خواه از چوب باشد و خواه از عاج و مس و آهن و غیره . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). صفحات عریض ازچوب یا استخوان یا فلز یا سنگ و جز آن : سپیدرویم چو...
-
واژههای مشابه
-
الواح دوازدهگانه
لغتنامه دهخدا
الواح دوازدهگانه . [ اَل ْ ح ِدَ دَ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) مجموعه ٔ قوانین روم است که بنا به درخواست تریبوناتوس عوام پس از ده سال مجادله بین پاتریسیوسها و پلبسها سرانجام بسال 451 ق . م . ازجانب دساموتریها وضع شد، و چون آنرا بر دوازده لوح مفرغی نگاشته بود...
-
الواح عشرة
لغتنامه دهخدا
الواح عشرة. [ اَل ْ ح ِ ع َ ش َ رَ ] (اِخ ) نام ده لوح که خدای تبارک و تعالی به موسی فرستاد و گویندلوحها برنگ سبز و کتابت سرخ مانند نور آفتاب بود.
-
الواح السلاح
لغتنامه دهخدا
الواح السلاح . [ اَل ْ حُس ْ س ِ ] (ع اِ مرکب ) چیزهایی که لائح باشد از سلاح چون شمشیر و سرنیزه . (آنندراج ). و رجوع به الواح شود.
-
واژههای همآوا
-
آلواه
لغتنامه دهخدا
آلواه . [ آل ْ ] (اِ) وُج .فرژ. اگیر. عودالوج . عودالولوج . رجوع به وُج شود.
-
الواه
لغتنامه دهخدا
الواه . [ اَل ْ ] (اِ) گیاهی است بهاری که آنرا اگر و در عربی وَج ّ گویند. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 128 ب ). رجوع به «اگر» و «وج » شود.
-
جستوجو در متن
-
پارافین
لغتنامه دهخدا
پارافین . (فرانسوی ، اِ) مادّه ٔ جامد و سفید که از الواح «شیست » قیری گیرند.
-
لوح میثاق
لغتنامه دهخدا
لوح میثاق . [ ل َ ح ِ ] (اِخ ) نام یکی از دو لوح که خدای پس از شکستن الواح عشرة به موسی فرستاد.
-
قفاند
لغتنامه دهخدا
قفاند. [ ق َ ن ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قَفَنْدَد، به معنی مرد بزرگ الواح .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قفندد شود.
-
قفندد
لغتنامه دهخدا
قفندد. [ ق َ ف َ دَ ] (ع ص ) مرد بزرگ الواح (استخوان کتف ).ج ، قفاند، قفنددون . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
قفنددون
لغتنامه دهخدا
قفنددون . [ ق َ ف َدَ دو ] (ع ص ، اِ) ج ِ قفندد، به معنی مرد بزرگ الواح .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قفندد شود.
-
لوح الشهادة
لغتنامه دهخدا
لوح الشهادة. [ ل َ حُش ْ ش َ دَ ] (اِخ ) لوح شهادت . نام یکی از دو لوح که خدای تعالی پس از شکستن الواح عشرة به موسی فرستاد.