کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
الم شنگه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
الم غلم
لغتنامه دهخدا
الم غلم . [ اَل ْ ل َ غ َل ْ ل َ ] (ص مرکب ، از اتباع )سخت خائن و دغاباز. (یادداشت مؤلف ). شخص متقلب و حقه باز. امروز در آذربایجان هلم غلم به «ها» گویند.
-
الم غلمی
لغتنامه دهخدا
الم غلمی . [ اَل ْ ل َ غ َل ْ ل َ ] (ص نسبی ) بدل . عملی . مصنوع . قلب . ساختگی . مُزَوَّر. (یادداشت مؤلف ). رجوع به اَلَّم غَلَّم شود.
-
الم گداز
لغتنامه دهخدا
الم گداز. [ اَ ل َ گ ُ ] (نف مرکب ) آنچه الم را گدازد و زایل کند : آه که طبل جنگ زد آنکه بگاه آشتی چاشنی ستم دهد لطف الم گداز را.عرفی (از بهار عجم ).
-
الم نشرح
لغتنامه دهخدا
الم نشرح . [ اَ ل َ ن َ رَ ] (اِخ ) سوره ٔ نودوچهارمین از قرآن . مکی است و هشت آیه دارد، پس از «ضحی » و پیش از «تین ».
-
الم قرقر کردن
لغتنامه دهخدا
الم قرقر کردن . [ اَ ل َ ق ِ ق ِ ک َدَ ] (مص مرکب ) تند و بد نوشتن . (یادداشت مؤلف ).
-
الم و اشاره
لغتنامه دهخدا
الم و اشاره . [ اِ م ُ اِ رَ / رِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) بمعنی ایماء و اشاره : با الم و اشاره به او فهمانید. با الم و اشاره به یکدیگر حالی کردند. (یادداشت مؤلف ).
-
واژههای همآوا
-
علم شنگه
لغتنامه دهخدا
علم شنگه . [ ع َ ل َ ش َ گ َ / گ ِ ] (اِ مرکب ) رجوع به الم شنگه شود.
-
جستوجو در متن
-
علم شنگه
لغتنامه دهخدا
علم شنگه . [ ع َ ل َ ش َ گ َ / گ ِ ] (اِ مرکب ) رجوع به الم شنگه شود.
-
شنگه
لغتنامه دهخدا
شنگه . [ ش َ گ َ / گ ِ ] (اِ) آلت تناسل را گویند. (برهان ) (انجمن آرا) (از آنندراج ). نره و آلت تناسل . (ناظم الاطباء). شرمگاه . ایر. نره . ذکر. قضیب : تا کس لب است و شنگه زبان است و رومه ریش جز راه کون او به سوم پای نسپرم . سوزنی (از فرهنگ نظام ). |...
-
کچلک بازی
لغتنامه دهخدا
کچلک بازی . [ ک َچ َ ل َ ] (حامص مرکب ) عمل کچلک باز. || بدی پرداخت و اداء دین . بد معاملگی . (یادداشت مؤلف ).- کچلک بازی درآوردن ؛ بد پرداختن دین . بدمعاملگی کردن . (از یادداشت مؤلف ).- || داد و فریاد بیجا کردن . الم شنگه راه انداختن . (فرهنگ فار...