کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
المی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
المی
لغتنامه دهخدا
المی . [ اَ ما ] (ع ص ) سیاه فام لب . (مصادر زوزنی ). مرد سیاه یا گندم گون لب . مؤنث : لَمیاء. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه اندرون لبش گندم گون یا لب وی مایل بسیاهی باشد واین مستحسن است . (از اقرب الموارد). || نیزه ٔ سخت گندم گون پوست سخت چوب ...
-
واژههای مشابه
-
المی کاپلا
لغتنامه دهخدا
المی کاپلا. [ اُ پ ِ ] (اِخ ) مرکز جزیره ٔ کرس جزء ایالت سارتن . 430 تن سکنه دارد.
-
حساسیت المی
لغتنامه دهخدا
حساسیت المی . [ ح َس ْ سا سی ی َ ت ِ اَ ل َ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) در مقابل درد حساس بودن و نامتحمل بودن .
-
واژههای همآوا
-
علمی
لغتنامه دهخدا
علمی . [ ع ِ ] (ع ص نسبی ) منسوب به علم . (ناظم الاطباء). رجوع به علم شود. || مقابل عملی .
-
جستوجو در متن
-
گوش درد
لغتنامه دهخدا
گوش درد. [ دَ ] (اِ مرکب ) درد گوش .آزار گوش . المی که در گوش پیدا آید و آزار رساند.
-
قضع
لغتنامه دهخدا
قضع. [ ق َ ] (ع اِ) دردی و المی و بریدگی و گزیدگی است در شکم مردم . (منتهی الارب ). وجع فی بطن الانسان و تقطیع فیه . (اقرب الموارد).
-
لمی
لغتنامه دهخدا
لمی . [ ل َ ما ] (ع مص ) اَلمی ̍ گردیدن مرد؛ یعنی گندم گون یا سیاه شدن لب او. (منتهی الارب ). سیاهی لب و گندم گونی آن و آن نزد عرب حسن است .
-
لمیاء
لغتنامه دهخدا
لمیاء. [ ل َم ْ ] (ع ص ) تأنیث المی . زن سیاه یا گندم گون لب : شفة لمیاء؛ لبی سیاه فام . (مهذب الاسماء).
-
فرخا
لغتنامه دهخدا
فرخا. [ ف َ ] (اِ) فراخی و گشادگی . (برهان ). مخفف فراخا. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || محنت و المی که بر کسی واقع شده . (برهان ). سختی و رنج باشد که به کسی رسد. (مهذب الاسماء).
-
متجعجع
لغتنامه دهخدا
متجعجع. [ م ُ ت َ ج َ ج ِ ] (ع ص ) خود را بر زمین زننده از دردی که رسیده باشد. (آنندراج ). آن که خود را به زمین زند از درد و المی که به وی رسیده است . (ناظم الاطباء). و رجوع به تجعجع شود.
-
داغ بالای داغ
لغتنامه دهخدا
داغ بالای داغ . [ ی ِ ] (اِ مرکب ) کنایه از رسیدن مصائب پی درپی است . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). دردی پس دردی . رنجی پس رنجی دیگر. تعب و المی بدنبال الم و تعبی دیگر.
-
مسلی
لغتنامه دهخدا
مسلی . [ م ِ س َل ْ لی ] (ع اِ) نام دردی است که صاحبش چنان پندارد که کسی سوزن کلان در بدنش می خلاند. (آنندراج ) (غیاث ). المی است که گوئی جوالدوز اندر آن موضع میزنند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی از یادداشت مرحوم دهخدا). المی است گوئی جوالدوز اندر می سپوزند. ...