کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
الماس چنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
الماس پیکان
لغتنامه دهخدا
الماس پیکان . [ اَ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) دارنده ٔ پیکان پولادین . (از فهرست ولف ). الماس بمعنی جنسی از فولاد آمده است . رجوع به الماس شود : یکی تیر الماس پیکان خدنگ بچرخ اندرون راندم بیدرنگ .فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 195).
-
الماس تراش
لغتنامه دهخدا
الماس تراش . [ اَ ت َ ] (نف مرکب ) آنکه یا آنچه الماس را تراشد. (از آنندراج ). آنکه الماس ودیگر گوهرها را تراش میدهد. (ناظم الاطباء). || (ن مف مرکب / ص مرکب ) نوعی از شیشه و جواهر حکاکی کرده شده . (از بهار عجم ) (از آنندراج ) : عشق بر داغ دلم سوده ٔ ...
-
الماس چهر
لغتنامه دهخدا
الماس چهر. [ اَ چ ِ ] (ص مرکب ) آنچه چهره ٔ او مانند الماس درخشان باشد : بزخم سر تیغ الماس چهرهمی خون فشاندند بر ماه و مهر.اسدی (گرشاسب نامه ).
-
الماس دندان
لغتنامه دهخدا
الماس دندان . [ اَ دَ ] (ص مرکب ) آنکه دندانش چون الماس درخشان و سفید باشد : چو من زنگی آنگه که خندان بودسیه شیری الماس دندان بود. نظامی .- الماس دندان شدن ؛ کنایه از کمال الحاح و فروتنی کردن . (غیاث اللغات ).
-
الماس رنگ
لغتنامه دهخدا
الماس رنگ . [ اَ رَ ] (ص مرکب ) آنچه رنگ آن ، رنگ الماس باشد. || از صفتهای تیغ است . (آنندراج ) : بچندین سر تیغ الماس رنگ نسفتند جو سنگی از خاره سنگ . نظامی .یکی خشت پولاد الماس رنگ .نظامی .
-
الماس رود
لغتنامه دهخدا
الماس رود. [ اَ ] (اِخ ) نام رودی است . رجوع به الماس (اِخ ) و فهرست ولف شود : فرستم همه سوی الماس رودنه هنگام ناز است و رود و سرود .فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 4 ص 1028).
-
الماس ریزه
لغتنامه دهخدا
الماس ریزه . [ اَ زَ / زِ ] (اِمرکب ) ریزه و خرده ٔ الماس . رجوع به بهار عجم شود.
-
الماس فعل
لغتنامه دهخدا
الماس فعل . [ اَ ف ِ ] (ص مرکب ) صفت تیغ است . (بهار عجم ) (آنندراج ).
-
الماس نشان
لغتنامه دهخدا
الماس نشان . [ اَ ن ِ ] (ص مرکب ) مرصع به الماس . آنچه الماس در آن نگارند.
-
باغ الماس
لغتنامه دهخدا
باغ الماس . [ غ ِ اَ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهار فرسخ بخش شهداد شهرستان کرمان که در 12 هزارگزی باختر شهداد بر سر راه مال رو شهداد به راور در جلگه واقع است . ناحیه ای است گرمسیر دارای 120 تن سکنه . آب آن از قنات تأمین میشود و محصول عمده ٔ آن غلات ...
-
خط الماس
لغتنامه دهخدا
خط الماس . [ خ َطْ طِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خط میگون از مصطلحات است برای موی خط مردم سفیدرنگ که مایل به اندک سرخی یا سپیدی باشد. (آنندراج ). خط راه میگون از مصطلحات . (غیاث اللغات ).
-
خرده الماس
لغتنامه دهخدا
خرده الماس . [ خ ُ دَ/ دِ اَ ] (اِ مرکب ) ریزه ٔ الماس . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
چنگ
لغتنامه دهخدا
چنگ . [ چ َ ] (اِ) نام سازیست مشهور . (جهانگیری ) (برهان ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). سازی است مشهور که سر آن خمیده است و تارها دارد. (آنندراج ) (انجمن آرا). نوعی از مزامیر است در غایت شهرت . (شرفنامه ٔ منیری ). صنج ؛ و آن بر دو قسم است یکی دو صف...
-
حسن تمور
لغتنامه دهخدا
حسن تمور. [ ح َ س َ ت ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیجار در47هزارگزی خاور بیجار و شمال کوه چنگ الماس . دامنه و سردسیر است . 900 تن سکنه ٔ شیعه ٔ کردی و ترکی زبان دارد. آب آن از چشمه ها و قنات و محصول آن غلات ، لبنیات ، انگور و شغل اهالی زراعت و گله د...
-
شست
لغتنامه دهخدا
شست . [ ش َ ] (اِ) زنار و رشته ای که گبران و هنود بر کمر بندند و بر گردن آویزند. (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرا) (آنندراج ). زنار. (غیاث اللغات ) : گفت شست مغانه بربندیدبت به معبود خویش نپسندید. سنایی . || ابهام و انگشت...