کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
القاء کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
القاء کردن
لغتنامه دهخدا
القاء کردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به القا کردن و القاء شود.
-
واژههای مشابه
-
روح القاء
لغتنامه دهخدا
روح القاء. [ ح ِ اِ ] (اِخ ) یعنی آنکه علم مغیبات را به قلب القاء میکند و او جبرئیل علیه السلام است . گاهی به قرآن نیز اطلاق شود، و مراد از آیه ٔ «ذوالعرش یلقی الروح من امره علی من یشاءمن عباده » (قرآن 15/40) همین است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). و ...
-
واژههای همآوا
-
الغاء کردن
لغتنامه دهخدا
الغاء کردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب )باطل کردن . بی بهره ساختن . رجوع به الغا کردن شود.
-
جستوجو در متن
-
انغاء
لغتنامه دهخدا
انغاء. [ اِ ] (ع مص ) گفتن سخنی که فهمیده شود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). القاء کردن سخن را. (از اقرب الموارد).
-
نباذ
لغتنامه دهخدا
نباذ. [ ن ِ ] (ع مص ) مخالفت کردن و جدا شدن از کسی به خاطر ناخوش داشتن او. (اقرب الموارد). منابذة. (المنجد). || غلبه کردن سپاه در حرب . (از اقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به منابذة شود. || بیع منابذة.بیعالحصاة. بیع القاء الحجر. رجوع به منابذة شود.
-
القا کردن
لغتنامه دهخدا
القا کردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رسانیدن سخن و آگاه کردن کسی بطریق بدگویی و انهاء. تلقین سوء. رجوع به القاء شود : استادم ابونصر را بخواندند تا آنچه از اریارق رفته بود از تهور و تعدیها چنانکه دشمنان القا کنند و بازنمایند وی همه بازنمود. (تاریخ بیه...
-
الفت افکندن
لغتنامه دهخدا
الفت افکندن . [ اُ ف َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) الفت دادن . سازوار و دوست گردانیدن . القاء محبت . مونس کردن : ایدام ؛الفت افکندن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ).
-
پاتاوه
لغتنامه دهخدا
پاتاوه . [ وَ / وِ ] (اِ م-رکب ) پ-ات-ابه . پاپی__چ . پالی__ک . بادیج : صوف ارچه شود کهنه دوزند کلاه از وی دیبا چو شود کهنه پاتاوه نخواهد شد. نظام قاری .اگرچه هر دو سفیدند کاسر و سالواز این کنند بدستار از آن به پاتاوه . نظام قاری .- پاتاوه باز کردن ...
-
لنگر انداختن
لغتنامه دهخدا
لنگر انداختن . [ ل َ گ َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) (... کشتی ) توقف کردن او دردریا با افکندن لنگر در آب . افکندن لنگر کشتی به دریا. || قرار گرفتن . مقام گرفتن . (غیاث ).- لنگر انداختن کسی در جائی ؛ توسعاً متوقف شدن در هر جا. دیر در خانه ٔ کسان ماندن چنانک...
-
آخوند
لغتنامه دهخدا
آخوند. [ خو / خُن ْ ] (ص ، اِ) (شاید مخففی از آغا + خوندگار، به معنی خداوندگار) ملا. منلا. عالم . طالب علوم دینیه . || مکتب دار کودکان . معلم کُتّاب .- آخوندبازی ؛ توسل بحیل شرعی .آخوند نباشد درد و غم ، گفتن ؛ کسی را که بیمار نیست به القاء بیمار کرد...
-
پاتابه
لغتنامه دهخدا
پاتابه . [ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) پاپیچ . چیزی که پیاده روان به پا پیچند. پالیک . بادیج .- پاتابه باز کردن در جائی ؛ رحل اقامت افکندن در آنجا. اِلقاء عصا. القاء جران .- امثال : دیبا (اطلس ) کهنه شود اما پاتابه نشود ؛ آزاده مرد و شریف هرچند تهیدست ب...
-
ارماء
لغتنامه دهخدا
ارماء. [ اِ ] (ع مص ) ربا دادن . || افزون کردن . || انداختن . (منتهی الأرب ). افکندن . بیوکندن . (زوزنی ). || ارماء از فَرَس ؛ فرودافکندن از اسب . اِلقاء. || ارماء بر ستین و غیره ؛ افزون شدن بر شصت و جز آن . (از منتهی الأرب ). || ارماء ببلاد؛ بیرون...