کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
الغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
علق
لغتنامه دهخدا
علق . [ ع ُ ل َ ] (ع اِ) بلا و سختی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || گروه بسیار. || مرگ ها. || کارها. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || ج ِ عُلقة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
علق
لغتنامه دهخدا
علق . [ ع ُ ل ُ ] (ع اِ) مرگ ها. || کارها. || گروه بسیار. (از اقرب الموارد).
-
الق
لغتنامه دهخدا
الق . [ اَ ] (ع مص ) درخشیدن برق و نباریدن ، و اَلاّق نعت آنست . (آنندراج ). لمعان و اضأت برق . تَاءَلﱡق . (ازاقرب الموارد). || زبان آور شدن در دروغ . (تاج المصادر بیهقی ). دروغ گفتن . کذب . (اقرب الموارد) (المنجد). || دیوانه شدن . (آنندراج ). جنون ...
-
الق
لغتنامه دهخدا
الق . [ اِ ] (ع اِ) گرگ نر. ذئب . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). مؤنث آن اِلقَة و جمع اِلَق است ، و ببوزینه ٔ ماده نیز القة گویند ولی نر آن را الق نگویند بلکه قرد و رُبّاح خوانند. (اقرب الموارد). || (ص ) بدخو. (از اقرب الموارد) (از المنجد). ج ، اِلَق...
-
الق
لغتنامه دهخدا
الق . [ اِ ل َ ] (ع اِ) ج ِ اِلق و اِلقَة. رجوع به الق و القة در این لغت نامه شود.
-
الق
لغتنامه دهخدا
الق . [ اِل ْ ل َ ] (ع ص ) درخشنده . (آنندراج ). برق درخشنده و روشن شونده . (اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
الوغ
لغتنامه دهخدا
الوغ . [ اُ ] (ترکی ، ص ) الغ. کلان و بزرگ ، مقابل کوچک . (آنندراج ). رجوع به الغ شود.
-
الغایف
لغتنامه دهخدا
الغایف . [ اُ ل ُ ] (ترکی ، اِ) این کلمه در تاریخ جهانگشای جوینی در موارد متعدد آمده و در نسخه بدل الغ انف نیز ذکر شده است و چنین مینماید که نام کسی یا اردویی بنام همان کس بوده است : چون از الغ ایف برفتند و به اردوی توراکیناخاتون رسیدند... (تاریخ جها...
-
الغبک
لغتنامه دهخدا
الغبک . [ اُ ل ُ ب ِ ] (اِخ ) رجوع به الغ بیک شود.
-
الغبتکچی
لغتنامه دهخدا
الغبتکچی . [ اُ ل ُ ب ِ ت ِ ] (مغولی ، اِ مرکب ) رجوع به الغ بیتکچی شود.
-
الغبیتکچی
لغتنامه دهخدا
الغبیتکچی . [ اُ ل ُ ت ِ ] (مغولی ، اِ مرکب ) رئیس دارالانشاء. رئیس دبیران . منشی باشی . ترکیبی از الغ بمعنی بزرگ و بیتک بمعنی کاغذ و نامه و چی علامت مبالغه ٔ ترکی . امروزه در آذربایجان پِتِک بمعنی کاغذپاره ٔ نوشته شده گویند : و خواجه فخرالدین بهشتی ...
-
قاسم اف
لغتنامه دهخدا
قاسم اف . [ س ِ اُ ] (اِخ ) (خانان ) طائفه ای هستند از خانان بلاد بلغار و از خاندان قاسم بن آلغمحمد. رجوع به قاسم بن آلغ محمد شود. (طبقات السلاطین لین پول ص 208).
-
کابلی بیگم
لغتنامه دهخدا
کابلی بیگم . [ ب ُ گ ُ ] (اِخ ) دختر میرزا الغ بیگ بن میرزا سلطان ابوسعید و منکوحه ٔ قنبرمیرزا کوکلتاش . (از حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 380).
-
محمودک
لغتنامه دهخدا
محمودک . [ م َ دَ ] (اِخ ) ابن الغ محمد. وی قاتل پدرخویش در 849 هَ . ق . است . وی از خانان قرم و خانات غازان بود. (ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام ص 207 و 208).
-
قاسم
لغتنامه دهخدا
قاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن آلغ محمد. وی پس از آنکه یکی از برادرانش به نام محمودک آلغ محمد پدرش را به سال 849 هَ . ق . / 1446 م . به قتل رسانید با برادر دیگر خود به روسیه گریخت و پس از مدتی خدمت در قشون دولت مسکو، ریازان شهر و ناحیه ٔ گورود و اُکا در م...